نامحرمانه

خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست

نامحرمانه

خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست

چگونه؟

چگونه شمشیری زهرآگین

پیشانی بلند تو

این کتاب خداوند را

از هم می‌گشاید؟

چگونه می‌توان به شمشیری، دریایی را شکافت؟!

(گرمارودی)

یا رب !

خدایا! گناهانم زیاد ، بزرگ و سنگین است ؛ اما از رحمت تو وسیع‌تر، بزرگ‌تر و سنگین‌تر نیست ... .

کوچک‌ترین مدرسه‌ی بزرگ دنیا

سوای از وبلاگ‌های خوبی که می‌شناسم و آنها را می‌بینم و به جز آنها که به قول محمد امین با آنها سلام و علیک دارم، مدت‌ها بود به یک وبلاگ تازه که چشمم را بگیرد برنخورده بودم. در وب‌گردی‌ها (که حالا دیگر دیربه‌دیر نصیبم می‌شود) انگار گم‌شده داشتم. امروز عصر در حالی که یادداشتی برای روایت‌های آسمانی آماده می‌کردم، برخوردم به دیر تش باد. نویسنده‌ی وبلاگ 22 سال دارد و در روستای جمال آباد کالو (بوشهر) معلم کوچک‌ترین مدرسه‌ی دنیا با چهار دانش آموز است. می‌خواهم با شهامت اعلام کنم که شعار این وبلاگ برازنده‌ی دیر تش باد است. عبدالمحمد شعرانی قلم قدرتمندی دارد. کلماتش که از چله‌ی کمان رها می‌شود، تا ژرفای اندیشه و احساس مخاطب را می‌شکافد. نه درگیر سیاست است و نه به درون‌مایه‌هایی می‌پردازد که شما امیر عباس را دل‌بسته‌شان می‌دانید؛ اما اگر به کسی نگویید در مواجهه با روایت‌هایش اشک ریختم. فقط به خاطر معصومیت نهفته در روایت‌هایش و بگذارید بگویم به خاطر عشقی که در سخنش جاری بود. راستش دلم می‌خواهد من هم در روستای جمال آباد کالو باشم. آقا عبدالمحمد! مهمان نمی‌خواهی؟

ادامه مطلب ...

اگر می‌نویسم ...

وبلاگ نویسی برای این جانب هم یک تفریح است و هم یک ضرورت و البته هم‌زمان یک تهدید هم هست. وقتی می‌نشینم و حساب می‌کنم که اگر کاری خالصانه و برای خدا نباشد، ترک آن کار ضروری است، چاره‌ای جز تعطیلی وبلاگ نمی‌بینم. خوش‌حال نشوید، قصد تعطیلی وبلاگ را ندارم. می‌خواهم عرض کنم که بارها و بارها از نوشتن علنی در وبلاگ دست کشیده‌ام و هر بار به دلیلی و اغلب به تأکید دوستان، تسلیم شده و به مدار وبلاگ بازگشته‌ام. یادم نمی‌رود که جدی‌ترین عزم جدایی‌ام از وبلاگستان را مهندس فخری (مدیر پارسی بلاگ) درهم‌شکست و در تماس تلفنی در پاسخ استدلال این جانب گفت:«اگر بنا باشد به دنبال خلوص صددرصد باشیم، باید همه‌ی کارها را تعطیل کنیم». آن روزها کاربر فعال پارسی بلاگ بودم و چه بسا ایشان به گمان رنجش این‌جانب قصد دل‌جویی داشته، اما واقعیت این بود که خود را دارای ضعف‌های گونه‌گون می‌دیدم و می‌بینم.

در روند وبلاگ نویسی به سوژه‌هایی می‌پردازم که یقه‌ام را می‌گیرند. گاهی سیاسی است، گاهی ورزشی، گاهی ادبی، گاه ارزشی، گاه با موضوع دفاع مقدس است، زمانی در باب نت و وبلاگ و همکاران قلم می‌زنم و خلاصه هر چه در دم به سراغ این دل نیم‌دار(؟) بیاید.

می‌خواهم عرض کنم اگر در باب موضوعی می‌نویسم به معنی فخرفروشی و ادعا و اظهار فضل نیست. شاید گاهی شکلش و فیگورش این باشد، اما مطمئن باشید هیچ‌گاه داعیه‌اش را ندارم. مثلاً آنجا که از ولایت فقیه دم می‌زنم یا آنجا که از تهذیب نفس می‌گویم یا از ائمه (علیهم السلام) و یا از انتظار می‌نویسم، به این معنی نیست که خودم از این توشه‌ها بهره‌ای دارم. و اگر لازم است همین‌جا و در همین ماه عزیز اعتراف می‌کنم که اگر می‌نویسم به این معنی نیست که این مفاهیم در اندیشه و رفتارم نهادینه و ملکه شده، نهایتاً می‌تواند به این معنی باشد که این موضوعات در هنگام نوشتن ذهن پریشانم را به حدی انباشته که چاره‌ای جز نوشتن و رها شدن نداشته‌ام و می‌توان نوشته‌های بنده را نوعی اندیشیدن مکتوب دانست. همین و همین! و خاکم به دهان اگر مدعی فضل و فرهیختگی باشم.

دعا بفرمایید.

آقای خاتمی سیاه‌بازی چرا؟

اخیراً سید محمد خاتمی رئیس جمهور اسبق جمهوری اسلامی ایران، در مورد انتخابات آتی ریاست جمهوری گفته است: «اگر بنا باشد نیایم(!) به وضوح و شفاف(؟) دلایل را به مردم خواهم گفت». همه می‌دانیم که در ادبیات سیاسی «اگر بنا باشد نیایم» به معنی ترس شدید از آمدن است. طبق معمول جناب خاتمی سخن واضح و شفافی نخواهد داشت، اما در این ارتباط چند نکته واضح و شفاف هست که بیان می‌کنم.

1- حدود سه سال است که مدعیان اصلاحات به ویژه یاران کویری باران در بوق و کرنا کرده‌اند که دکتر محمود احمدی نژاد برای بار دوم انتخاب نمی‌شود و مردم به او رأی نمی‌دهند.

2- مدعیان اصلاحات و بزرگانشان (بر خلاف رهنمودهای رهبر معظم انقلاب) با تمام قوا و ناجوانمردانه در ادعای ناتوانی دولت نهم در اداره کشور حرّافی و قلم فرسایی کرده‌اند.

ادامه مطلب ...

سقوط آزاد نکنیم

حتما تا به حال ورزش صخره نوردی را از تلویزیون تماشا کرده‌اید ؛ ورزشکار با دقت جای دست و جای پا انتخاب می‌کند و با ظرافت بالا می‌رود و امتیاز کسب می‌کند. اما ناگهان با یک اشتباه کوچک، یک غفلت، یک لحظه عدم تمرکز و با یک لغزش به کلی از صخره جدا و پرتاب می‌شود. این حکایت حال ما در تمام عمر و به ویژه در ماه مبارک رمضان است. با زحمت و قدم به قدم به انجام فرامین الهی مشغول هستیم و ناگهان با کمترین لغزشی به پایین پرتاب می‌شویم.

ادامه مطلب ...

ان الله مع الصابرین

هم زمان با چهارمین روز ماه مبارک رمضان دیشب ضیافت افطاری بسیار توپی در ویلای اختصاصی یکی از خادمین احزاب چندم خردادی برقرار شد. در این مراسم سراسر افطاری، حجت الپارسال هرمنوتیک طی سخنانی سرپایی حضور خود در رقابت ریاست جمهوری آینده را محتمل دانست. وی که در باره اهمیت روزه‏خواری جوانان در ماه رمضان سخن می‏گفت اضافه کرد: مگر ما برای جوانانی که لازم است بیایند به ما رأی بدهند چکار کرده‏ایم که حالا بگوییم بیایند روزه هم بگیرند؟ وی سپس به فواید اعلام زخم معده در این ماه اشاره کرد و گفت: اگر فقط با یک دست چلوکباب ناقابل بخواهد روزه جوانان عزیز ما باطل شود، همان بهتر که باطل بشود!

ادامه مطلب ...

حسرت می‌خورم ولی راضی‌ام

قصههای تکراری: رمضان آمده است، ضیافت الهی است، شیطان به بند کشیده شده است، می‌توان پلیدی‌ها را از دل و جان زدود و می‌توان در این ماه پرونده‌ی گناهان را سبک کرد و به درجات کمال افزود. در این ماه شبی است که از هزار ماه برتر است و سرنوشت آدمی در آن شب رقم می‌خورد و می‌توان با اعمال نیک خالصانه در سرنوشت خود نقش داشت. اما ما چه می‌کنیم؟ خوب که باشیم فقط گرسنگی و تشنگی؟ گناه چه؟ نگاه به نامحرم؟ تکالیف سیاسی و اجتماعی؟ دور از جان شما که اهل دل اید عقل ما همه‌مان پاره سنگ برمی‌دارد. می‌توان به اوج رسید و عروج کرد و از اولیای الهی شد، آن گاه ما خودمان را در منجلاب می‌افکنیم و جخت ادای روزه‌داران را در‌می‌آوریم و با کلمات عربی غلیظ به هم چیز قرض می‌دهیم. واقعا «ظلوما جهولا» (به قول دوستان جوان) برای یک دقیقه‌ی ماست. 

 

الخیر فی ما وقع: بنا بود ماه مبارک را جایی دورتر از قیل و قال اجتماع باشم. یعنی خودم این گونه برنامه ریزی کرده بودم. وقتی که عملی نشد، با خود گفتم الخیر فی ما وقع. یعنی نه تدبیر خود را در این امر دخیل می‌دانم و نه کسی که پارافش می‌توانست مشکل را حل کند. او که تقدیر عالم را دست دارد این گونه خواسته و شکر که شیرینی رضایت را هم به مذاق آدمی چشانده است. حالا که یک روز گذشت، می‌بینم که امور روزمره هم مهماتی داشته که خوب است مانده‌ام و انجامشان می‌دهم و خدا را شکر. اما اگر بپرسید که آیا حسرت برنامه‌ی عملی نشده را نمی‌خوری؟ خواهم گفت:«البته که می‌خورم، ولی راضی ام.» 

 

نعمت تنهایی: گاهی شده که دوستانتان دلتان را بشکنند؟ شده که احساس تنهایی بکنید؟ شده فکر کنید مضامین بلندی در اندیشه دارید که هیچ کس – حتی نزدیک‌ترین بستگانتان - نمی‌توانند در فهمش با شما شریک شوند؟ اصلا تا حالا کسی دلتان را شکسته؟ نمی‌شود که پاسختان منفی باشد. می‌خواهم بگویم به جز خدا به هر که دل بدهید شکسته خواهد شد. تقصیر بنده است که یادش می‌رود دلش را به که هدیه کند! اصلاً می‌خواهم بگویم این تنهایی و این دل‌شکستگی هم نعمت خداست. برای این است که در اختلاط و شادی با دیگران راه خود را گم نکنید. برای این است که بدانید باید با او که قادر مطلق است نجوا کنید. برای این است که رو به درگاهش آورید، خود را به خاک بیندازید، اشکی بیفشانید و زلال شوید. همین رو آوردن و خاکساری و زلال شدن اولین پاداش شماست و بعد هم که خواجه خود صفت بنده پروری داند!

 

رنج کلید گنج است: گنج هست، همه هم می‌‌توانند به آن دست یابند، اما بدون رنج و مشقت محال است. هدفتان در زندگی چیست؟ اگر مشخصش کرده‌اید و اگر آن همه متعالی است که ارزش همه نوع مجاهدت را دارد، پس معطل نکنید. یا علی! زحمت و تلاش و صبر و توکل و بعد گنج مبارکتان باشد.

دعا بفرمایید.

ویزای بهشت منتشر شد

سرانجام پس از حدود دو سال انتظار، «مجموعه داستان ویزای بهشت» توسط انتشارات صریر (بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس) منتشر شد. این مجموعه شامل 9 داستان کوتاه است که همه‌ی آنها برگزیده‌ی جشنواره‌های کشوری هستند.

 طرح روی جلد

در مورد این اثر گفتنی است:

  • رتبه‌های داستان‌ها و سوابق نویسنده در کتاب ذکر نشده که بنا به خواست خودم بوده است. حتی در مورد حق التألیف تا قبل از پرداخت صحبتی نکردم. یکی از ناشرین خصوصی مطرح و معتبر آمادگی چاپ کتاب را داشت، اما علی‌رغم نظر دوستان دل‌سوز، دلم می‌خواست این مجموعه را صریر بیرون بیاورد و به همین دلیل تلاش کردم برخوردم با دوستان عزیزم در نشر صریر، به گونه‌ای باشد که به قول معروف آب در دلشان تکان نخورَد.
  • کمترین انگیزه‌ای برای چاپ کتاب با نام عباس جعفری مقدم (نامی که دوستان اصلی می‌دانند) نداشتم و کسی که با اصرار از این جانب خواست دست کم یک مجموعه از آثار داستانی‌ام در باب دفاع مقدس را با نام مشهور بیرون آورم، برادر ارجمندم جناب آقای حاج مجتبی شاکری (عضو شورای مرکزی جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی) بود. به این دلیل و بنا به زحمتی که طی سال‌ها، در جهت رشد این جانب داشته‌اند، شایسته بود در پیشانی کتاب متن تقدیمی به ایشان نقش بندد، اما به دلایلی این کار انجام نشد. مهم‌ترین علت همان بود که در بند یک آمد.
  • به همکاران عزیزم، طیفی که گمان می کنند تا زمانی که یک اثر هنری، ارزش های ناب دفاع مقدس را نکوبد نو نیست و فاقد نگاه تازه است، توصیه می کنم بار دیگر این داستان‌ها را با دقت بخوانند و صرف نظر از شعارهای معروف و ژست‌های شبه‌روشنفکری، ببینند که با حفظ ارزش‌ها هم می شود – و باید – داستان‌های تأثیر گذار نوشت. حالا قلم بنده ناتوان است، شما که بحمدلله در داستان‌نویسی سرآمد هستید، به آغوش مبارک ارزش‌های دفاع مقدس برگردید و قلمتان را وقف اعتلای ارزش‌ها نمایید. مبادا دچار پزمدرنیسم(!) شویم.
  • خیلی خیلی خیلی سخن ناگفته دارم. ترجیح می‌دهم سکوت کنم و در پناه خلوت‌هایم به قولی که به سردار شهید آقا مهدی زین الدین داده‌ام، جامه عمل بپوشانم.
  •  شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان ... .

پی نوشت:

1-      داستان کوتاه «ویزای بهشت»، یعنی یکی از آثار مهم این مجموعه، همان داستان معروف است که نشریه یا لثارات گمان کرد واقعی است و به همین عنوان چاپ کرد و بعد خبرگزاری‌ها هم نقل کردند و سایت سازمان اسناد انقلاب اسلامی هم به عنوان واقعیت ثبتش کرد. هنوز هم خیلی‌ها باور ندارند که ماجرای این اثر زاییده ی تخیل این جانب است. ماجرای ویزای بهشت و اصل داستان و نظرات جالب مخاطبین را ببینید [لینک]

2-            این هم داستان فرجام از همین مجموعه [لینک]

3-            این هم بریده‌ی داستان مرد طوفان [1] [2]