برخی از عزیزان، وبلاگهای امیر عباس را با بازدید مستقیم (و نه مثلاً از طریق گوگل ریدر) رصد میکنند. از این رو مجبور اند به وبلاگهای مختلف سر بزنند. گاه دوستی در تماس تلفنی میگوید که به وبلاگهایت سر زدم و خبر جدیدی نبود.
از این پس کافی است فقط وبلاگ عجم و بخش جدیدترین یادداشتها را ببینید. اگر کلیک کردهاید، دیدهاید که برای آشنایی بیشتر شما، تعدادی از وبلاگهای امیرعباس نیز در وبلاگ عجم لینک شدهاند.
دعا بفرمایید.
بوی بهار میآید. بوی عید، بوی ماهیهای سرخ، بوی هفت سین، بوی سبزه. بوی باران. بوی دلهای بارانی. بوی دلهای آسمانی. بوی عرش. بوی آیههای نورانی قرآن. بوی صلوات. بوی نماز. بوی دعای مادر پشت سر جوانان دم بخت. عطر اشکهای مادر شهید پای سجادهی دعا. بوی گلزار شهدا، بوی غیرت، بوی شرف، بوی مردانگی. عرض شد که از زنده بودن این شهر و این مملکت خرسندم. به خودم میبالم که در ایران اسلامی زندگی میکنم. این روزها یک حس خوب دیگر هم دارم. حسی که از شوق دیدار یاران سرچشمه میگیرد. حس پریدن، حس مهاجرت. سهراب هم با من همنوا شده است که: زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد [لینک]
تجربه ثابت کرده که هر چه امروز شما در زندگی دارید، در آینده از آن با حسرت یاد میکنید. همین موقعیتهای درس و بحث، یا سختیهای اول و میانهی زندگی، یا محنتها و حساسیتهای نوجوانی و جوانی، در آینده با حسرت و به عنوان روزهای خوش گذشته یاد میشوند. برای آقایان شاید سختترین دوره، ایام آموزش سربازی باشد و برای خانمها ایام مجردی و بیم و امید و آرزوهای ازدواج؛ اما زمان که میگذرد همین دو دوره به بهترین و شیرینترین خاطرات زندگی تبدیل میشوند. فرض کنید زمان ۳۰ سال جلو برود؛ در آن زمان شما حسرت چه روزهایی را و حسرت چه فرصتهایی را خواهید خورد؟!
پس با نگاهی به آینده، حال را دریابید و از لحظههایتان لذت ببرید و فرصتهایتان را استفاده کنید. لذت حال و آینده از زندگی و احساس خوشبختی در زندگی، در گرو توجه به لحظات «حال» است.
اگر چه ردپای رنگ سرخ در عالیترین سطح کشور وجود دارد و در فدراسیون فوتبال نیز مسئولین، خیلی اوقات نمیتوانند این دلبستگی را پنهان کنند، اما اینکه یک خبرگزاری، آن هم یک خبرگزاری ارزشمند و وزین، در انعکاس اخبار مانند ارگان یک تیم فوتبال عمل کند، کاملاً غیرحرفهای و نازیباست. بارها در مرور اخبار ورزشی طی کامنت مواردی را تذکر دادهام و اگر لازم باشد در همین وبلاگ آنها را فهرست و نام خبرگزاری را اعلام میکنم.
در میان مسئولین نیز میبینیم که جناب سعیدلو در حضور رسانهها؛ و متولیان ورزش کشور در جلسات خصوصی، آرزوی قهرمانی پرسپولیس را دارند و وقتی این امید از دست میرود، تلاش میکنند دست کم استقلال به این موفقیت نرسد.
عنایت مسئول کمیته داوران، برخلاف قانون در برنامه زنده تلویزیونی میگوید که برای عدم اخراج مربی استقلال از داور گلایه(!) دارم که همین خط دادن به داور را به اثبات میرساند. همچنین در حالی که خود اذعان میکند ادعای مدیر عامل استقلال مبنی بر نگرفتن پنالتیها درست است، او را به قصد تأثیرگذاری بر داوریها متهم میکند و در جلسه با ترکی (داور بازی استقلال – ذوب آهن) میگوید که به هیچ وجه از جنجال استقلال نترس! و همین پیامی را برای داور به همراه دارد که کشف آن پی.اچ.دی نمیخواهد و با مدرک سیکل هم میتوان آن را فهمید (اشاره به توهین داوران به بازیکنان استقلال).
البته طبیعی است که اقدامات علیه استقلال قابل اثبات قانونی نیست، اما همه میدانند که وجود دارد. از این رو مسئول کمیته انضباطی هم بیکار نمینشیند و امیرقلعهنویی را تهدید به احضار و محکومیت میکند تا دستهای پشت پرده فوتبال، در کمال آرامش، استقلال را از قهرمانی در لیگ برتر دور کنند. فعلاً از بحث شبکه سه و گزارشگران آن و برنامه 90 میگذرم تا بعد.
نکته مهم اینکه تماشاگران استقلال این موارد را میبینند و میفهمند، چرا که شترسواری دولا دولا نمیشود. یک مرتبه که در صحنهای احساسات تماشاگران فوران میکند و حرکتی غیراخلاقی روی میدهد، همه به فکر فرهنگ سازی و ارشاد تماشاگران میافتند.
باید گفت که نخستین گام کنترل و ارشاد تماشاگران، همانا اجرای عدالت و اتخاذ مشی بیطرفی است و بسیاری از ناهنجاریهای ورزش فوتبال و حرکات غیر فرهنگی تماشاگران، ریشه در بیعدالتی داوران و متولیان فوتبال دارد.
آدمهای بزرگ همه شرایط را فراهم میکنند تا دیگران رشد کنند و بالا بروند و به کمال برسند؛ اما آدمهای کوچک از تمام شرایط موجود و در تمام برنامهریزیها و فعالیتهایشان درپی این هستند که خودشان بالا بروند.
اشاره: همراهان این وبلاگ میدانند که کتاب «ویزای بهشت» تنها اثر اینجانب است که بدون استفاده از نام مستعار چاپ شده است. اخیراً معرفی آن را در سایت پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس دیدم. این معرفی در روز 9 آبان و به نقل از یک خبرگزاری صورت گرفته است، ولی بنده دیروز عصر آن را دیدم. بد نیست جهت اطلاع – محض ریا – عیناً در وبلاگ قرار گیرد.
روی تصویر کلیک کنید
ویزای بهشت مجموعهای از 9 داستان است که هریک از داستانهای این مجموعه برگزیدهی جشنوارههای کشوری هستند. هرکدام از داستانهای این مجموعه داستان خودش را دارد. مثلاً «مرد طوفان» حاصل حضور در اردوی زیارتی – پزشکی جانبازان اعصاب و روان میباشد که 9 ماه پس از حضور در اردو به همراه کادر پزشکی و فعل و انفعالات فراوان ذهنی نگاشته شده است. آخرین فشنگ تجربه نویسنده از لحظات ناب عملیات والفجر 8 است.
تازگی مضامین در داستانهای این مجموعه از جنبههای گوناگون است و هر اثر دستکم یک ویژگی ناب دارد. برای مثال «ویزای بهشت» به لحاظ زاویه دید جدید است و نخستین داستانی است که با زاویه دید مصاحبهها نوشته میشود که پیش از این سابقه نداشته است. یا «مرد طوفان» (فارغ از کلیشههای رایج و غلط سینما و ادبیات) برای اولین بار زندگی واقعی یک جانباز اعصاب و روان را نشان میدهد که اتفاقاً خلبان بوده و گذشتهای درخشان داشته است.
«رگبارهای پراکنده» تنها داستانی است که به زمان ورود درجههای نظامی به سپاه، نگاهی توأم با انتقاد دارد. شهید آوینی با شیوه سیال ذهن وارد داستان «ناگهان سید» شده است یا «فرجام» که از دیدگاه یک سرباز عراقی به جنگ و مرگ میپردازد. خلاصه این که مخاطب، درهر اثر، یک جنبه تازه کشف میکند.
«ویزای بهشت» عنوان مجموعه داستانی است به قلم عباس جعفری مقدم که با حمایت بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس در قطع رقعی و با قیمت 1200 تومان به انتشار رسیده است.
عباس جعفری مقدم متولد 1348 داستان نویس، منتقد، کارشناس و مدرس داستان، داور جشنوارههای مختلف ادبی و فعالیت در مسئولیتهای اجرایی، فرهنگی، هنری، مطبوعاتی و ادبی را در کارنامه خود دارد.
تعدادی از آثار وی در جشنوارههای ادبی حائز رتبه شده است. وی هم اکنون رمان «کردستان» را با موضوع دفاع مقدس و رمان «راه شیری» با موضوع مهدویت را در دست نگارش دارد.
نشانی این خبر در پایگاه پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس [+]
1- داستان کوتاه «ویزای بهشت»، یعنی یکی از آثار مهم این مجموعه، همان داستان معروف است که نشریه یا لثارات گمان کرد واقعی است و به همین عنوان چاپ کرد و بعد خبرگزاریها هم نقل کردند و سایت سازمان اسناد انقلاب اسلامی هم به عنوان واقعیت ثبتش کرد. هنوز هم خیلیها باور ندارند که ماجرای این اثر زاییده ی تخیل این جانب است. ماجرای ویزای بهشت و اصل داستان و نظرات جالب مخاطبین را ببینید [لینک]
2- این هم داستان فرجام از همین مجموعه [لینک]
3- این هم بریدهی داستان مرد طوفان [1] [2]
4- ویزای بهشت برای ۱۰ اثر برگزیده دفاع مقدس [لینک]
هر بار فیلمی را میبینم که چیزی را با برچسب خیال به دفاع مقدس و رزمندگان ما میچسباند، مینشینم و به حال ارزشها گریه میکنم. چند سالی است که جشنواره را ترک کردهام، تنبلی و کمبود وقت و ضعف آثار و ... بماند. حتی همین امسال که در یکی از جلسات سیما فیلم احمدآقا با سلام صلوات و «دوستان نبینند» یک ردیف بلیط به دستم داد، علی رغم تصمیمی که گرفتم، بلیطها همگی بدون استفاده ماندند. نتیجه اینکه سال گذشته «دستهای خالی» را ندیده بودم تا امشب که از شبکه سه سیما پخش شد.
ابولقاسم طالبی – نویسنده و کارگردان – را میشناسم و او را دوست دارم. در این فیلم هم انصافاً خوب کار کرده و به ویژه بحث معجزه را به خوبی طرح کرده است. اما بحث اینکه یک پدر شهید برای از دست دادن فرزندش، نه تنها افتخار نکند، بلکه فرمانده او را - که خود ایثارگر، آزاده و جانباز است – مقصر بداند، به کجای کشور ما و تاریخ دفاع مقدس ما میچسبد. من نمیدانم ایده فیلم از که بوده، اما تا کی باید شاهد باشیم که نویسندگان مشکل خودشان را به دفاع مقدس نسبت دهند و برای موجه شدن تکه کلامهای غیر معقول خود، آنها را در دهان جانبازان و ایثارگران فیلم بگذارند؟ و این روایت ادامه دارد.
اشاره: اکنون که زمانی از فرمایشات رهبر معظم انقلاب گذشته است، فارغ از هیاهوی خبری و جناحی، راحتتر میتوان نشست و در مورد آن تأمل نمود.
دو ماه و اندی پیش بود که رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران برای چندمین بار در دانشگاه علم و صنعت، جمهوری اسلامی را از دچار شدن به «شاه سلطان حسین» ها بیم دادند:
اگر روزی در میان مسئولان کشور، مسئولان بیجرئت و ضعیفی همچون شاه سلطان حسین پیدا شوند، حتی اگر در میان مردم نیز شجاعت و آمادگی وجود داشته باشد، کار مملکت و جمهوری اسلامی تمام است؛ چرا که مسئولان ترسو و مقهور، ملتهای شجاع را نیز به ملتهای ضعیف تبدیل میکنند. [لینک]
ایشان دقیقاً فرمودند:
شجاعت در برابر هیبت دشمن، جزو شاخصهاست. در مقابل دشمن اگر مسئولین کشور احساس رعب و خوف بکنند، بر سر ملت بلاهاى بزرگ خواهد آمد. آن ملتهایى که ذلیل و مقهور دست دشمن شدند، عمدهى علت این بود که مسئولان - پیشروان قافلهى ملت - شجاعت لازم، اعتماد به نفس لازم را نداشتند. گاهى در بین آحاد مردم عناصر مؤمن، فعال، فداکار، آمادهى به جانبازى هستند، منتها مسئولین و رؤسا وقتى خودشان این آمادگى را ندارند، نیروهاى آنها هم از بین میرود و این ظرفیت هم نابود میشود. آن روزى که شهر اصفهان در دورهى شاه سلطان حسین مورد غارت قرار گرفت و مردم قتل عام شدند و حکومت باعظمت صفوى نابود شد، خیلى از افراد غیور بودند که حاضر بودند مبارزه و مقاومت کنند؛ اما شاه سلطان حسین ضعیف بود. اگر جمهورى اسلامى دچار شاه سلطان حسینها بشود، دچار مدیران و مسئولانى بشود که جرئت و جسارت ندارند؛ در خود احساس قدرت نمیکنند، در مردم خودشان احساس توانایى و قدرت نمیکنند، کار جمهورى اسلامى تمام خواهد بود. [لینک]
سؤال مهم این است که در آستانهی فعالیتهای انتخابات ریاست جمهوری، رهبر معظم انقلاب به کدام خطر اشاره داشتهاند و اصولاً در میان کاندیداهای احتمالی، کدامیک شخصیتی شبیه سلطان حسین صفوی دارند؟ مطمئنم تا همینجا که هنوز هیچ اسمی به میان نیامده، تکتک مخاطبین وبلاگ به یک اسم – فقط یک اسم - رسیدهاند و دوستان دوم خردادی هم از اینجانب دلخور شدهاند؛ اما تقصیر بنده چیست؟ اینجانب بحث را فقط به صورت منطقی دنبال میکنم.
یادتان هست که دو ماه پیش، اصحاب دوم خرداد فریاد زدند که منظور رهبر معظم انقلاب از شاه سلطان حسین، سید محمد خاتمی نبوده است و بلافاصله حسین شریعتمداری مچشان را گرفت که خودتان اعتراف کردید و یعنی اینکه ضمیر مرجعش را (و یا مرجع ضمیرش را) پیدا کرد!
یکی از دوستان مطلع بنده از دیدار خصوصی سید محمد هاتمی با رهبر معظم انقلاب (پیش از اعلام کاندیداتوری) خبر داد. در آن دیدار ظاهراً خاتمی به رهبر معظم انقلاب گفته بود که پس از سخنرانی شما، مردم من (خاتمی) را شاه سلطان حسین مینامند. حضرت آقا فرموده بودند که ما اشارهای به مصادیق نکردهایم و مردم برداشت خودشان را کردهاند و بعد اضافه کرده بودند که همه میتوانند مصداق شاه سلطان حسین باشند! با این حساب خود خاتمی هم انگشت اتهام را به سوی خویش گرفته است. در آن طرف مرزها هم دشمنان نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران گفتند و نوشتند که سخنان آیت الله خامنهای توهین به سید محمد خاتمی است!!؟ همهی اینها یک پیام دارد و آن اینکه در میان کاندیداهای احتمالی ریاست جمهوری اسلامی ایران، یک شاه سلطان حسین وجود دارد که معروف حضور دوست و دشمن است!
اما مَثَل شاه سلطان حسین در ادبیات رهبر معظم انقلاب دارای سابقه و مختصات است و اگر بخواهیم بحث دانشگاه علم و صنعت را بیشتر بکاویم، باید کمی به عقب برگردیم و سابقهی این بحث را در بیانات رهبر معظم انقلاب مطالعه کنیم. ایشان یک بار در تاریخ 7/3/1382 در جمع نمایندگان مجلس شورای اسلامی از افتضاح شاه سلطان حسین سخن گفتند [لینک] و پیش از آن نیز در تاریخ 22/2/1382 در دیدار با دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی سخنانی ایراد کردند که به خوبی معیار به دست میدهد. در این دیدار ایشان به صراحت و با منطق حضرت امام خمینی(ره)، اصطلاح «فرصت سوزی» را که ورد زبان مدعیان اصلاحات بود زیر سؤال بردند و بلافاصله بحث شاه سلطان حسین ترسو و خائن را بیان فرمودند:
مىشنوید بعضى کسان صحبت مىکنند که فرصتها را از دست ندهیم. من نمىدانم مقصود آنها از فرصت چیست. فرصتى که در این موقعیت زمانى به هدر مىرود، چه فرصتى است؟ فرصت تسلیم شدن در مقابل امریکاست؟ این فرصت است؟! براى ملت ما این فرصت است که در مقابل دشمنى که با صداى کلفت و با لحن قلدرمآبانه مىخواهد سلطه خود را بر او تحمیل کند، تسلیم شود و از مقابل او عقب بنشیند؟! این فرصت است که کسى آن را از دست ندهد؟ یک وقت انسان خودش هست و خودش و مسئولیت خود را به عهده دارد؛ یا ایستادگى مىکند و یا تسلیم مىشود. اگر تسلیم شد، بدبختى و روسیاهىاش مال خودش خواهد بود و به جاى دیگرى ضرر نمىرساند؛ اما وقتى انسان مسئولِ یک بخش است - حتّى در بخشهایى که از اهمیت زیادى هم برخوردار نیستند، اما کار، اقدام و حرکت فرد مىتواند تأثیر داشته باشد - تسلیم شدن به معناى تسلیم کردن کشور و ملت است؛ به معناى مسلّط کردن دشمن بر سرنوشت یک ملت است؛ مگر کسى حقّ این کار را دارد؟ من یک وقت به مناسبت دیگرى گفتم: اگر آن روز که شاه سلطان حسین در مقابل افغانها با این بهانه که اگر تسلیم نشویم و دروازه اصفهان را در مقابل هجوم آنها باز نکنیم، ممکن است عدّهاى کشته شوند، بر مردان غیورى که در اصفهانِ آن روز بودند - چه انسانهاى غیرتمندِ سپاهى و چه مردم عادّى - تکیه مىکرد و مىگفت من در مقابل دشمن تسلیم نمىشوم، قطعاً عدّه کمترى از ملت ایران، از مردم اصفهان و از مردمى که در حمله افغانها از دست رفتند، کشته مىشدند و ملت ایران آن ذلّت و ننگ را هم تحمّل نمىکرد. البته امروز شرایط، شرایط دیگر و دشمن هم دشمن دیگرى است؛ اما اصل عدم تسلیم در مقابل زیادهخواهى دشمن و اینکه هرگونه تسلیم و نرمش، او را تشویق خواهد کرد، پابرجاست. این اصل، همیشگى است. [لینک]
خوب اگر شما میتوانید دست کم با خودتان صادق باشید، مرد و مردانه بگویید که مصداق سخن رهبر معظم انقلاب، کدامیک از کاندیداهای احتمالی ریاست جمهوری آینده است؟!
بازیهای انتخاباتی برای فریب مردم آغاز شده است. مهمترین عنصر این بازی دروغ گفتن به مردم، به ویژه در مورد آمدن یا نیامدن است. هر چند طبیعی است که تا آخرین دقایق هر که تمایل به کاندیداتوری دارد، ممکن است عواملی بر تصمیمش تأثیرگذار باشد، اما این پذیرفته نیست که یک حزب یا یک کاندیدا تصمیمی بگیرند و برای فریب مردم آن را مخفی نگاه دارند و یا بدتر از آن، خلاف آن را اعلام کنند.
سید محمد خاتمی که دلش برای رقابت انتخاباتی تنگ شده بود، در جمع دوستان تنها نگرانیاش را شکست فاحش احتمالی از دکتر احمدی نژاد اعلام کرده بود. این نگرانی تا حدی بود که انصراف خود را نیز به دوستان اعلام کرد. اما بلافاصله پروژهی فریب کلید خورد و بنا شد با اطوار آمدن یا نیامدن و بازی میرحسین موسوی به نفع خاتمی، از غلظت شکست کاسته شود تا دوم خرداد بتواند نقش منفی خود را در انتخابات ایفا کند. البته در این میان برخی صاحبنظران دوم خرداد، بر ترجیح میرحسین تأکید کردند و نتیجه این شد که هنوز هم نتوانستهاند تصمیم قطعی انصراف او را جلب کنند. البته با توجه به شخصیت گوشهگیر میرحسین و عزم جدی تندروهای دوم خرداد، احتمالاً تصمیم انصراف میرحسین به هر نحو ساخته خواهد شد، اما سؤال این است که چرا دوم خردادیها ملت را نامحرم میدانند و بهعلاوه مردم را بازیچهی دروغهای خود قرار دادهاند؟ این رفتار را در گذشته هم شاهد بودهایم. بارزترین نمونه، استفاده ابزاری از نام جوانان و بازی دادن ایشان تا پای صندوقهای رأی بود.
اما در این میان حجةالاسلام کروبی که دست کم به اصول خط امام(ره) پایبند است، بدون کمترین مارمولک بازی، بسیار صریح و شفاف، استراتژی انتخاباتی خود را اعلام کرد. کروبی گفت که میآید و تا آخر هم هست تا در میان اصحاب دوم خرداد، دستکم یک تن باشد که بتوانیم به راستگویی، شفافیت و پرهیز از فریبکاری او آفرین بگوییم. آفرین به کروبی.
پینوشت: دیری نپایید که نتایج انتخابات نشان داد شیخ مهدی کروبی
در بین۴ کاندیدا پنجم شده است و آرای او از آرای باطله کمتر است!
شیخ، دیوانه وار به دروغ و تهمت و اطوار احمقانه روی آورد تا معلوم کند که
چشم طمع دشمنان نسبت به بهره برداری از او زیاد بی راه نبوده است.
و شعار ما همچنان این است: مرگ بر منافق.
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
من لاف عقل میزنم این کار کی کنم
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
در کار چنگ و بربط و آواز نی کنم
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم
کی بود در زمانه وفا جام می بیار
تا من حکایت جم و کاووس کی کنم
از نامه سیاه نترسم که روز حشر
با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم
کو پیک صبح تا گلههای شب فراق
با آن خجسته طالع فرخندهپی کنم
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم