اشاره: برخی دوستان از این جانب سؤال میکنند که چرا نمینویسم. درست نیست که بگویم به دلیل کمبود وقت است، چرا که میدانم تمام دوستان ارزشی و ارزشمند در انبوه کارها و مشکلات روزمره است که مینویسند و نبض وبلاگستان فارسی را در دست گرفتهاند.
بنده بیشتر به این دلیل از نوشتن فارغ ام که برایم مثل روز روشن است که دکتر محمود احمدی نژاد با اختلاف زیاد نسبت به دیگر کاندیداها و مقتدرانه پیروز انتخابات است و از این رو احساس تکلیف نمیکنم. شاید بیش از اصل انتخابات که خطری اصولگرایان را تهدید نمیکند، آماده باش مدعیان اصلاحات برای جنجال آفرینی به نفع دشمن مورد توجه باشد و از این رو چند خط قلمی میشود.
یک بررسی ساده هم نشان میدهد که دکتر احمدی نژاد پیروز انتخابات دهم ریاست جمهوری اسلامی ایران است. فاصلهی دکتر محمود احمدی نژاد و دیگر رقبا آن همه هست که حتی اتفافات انتخاباتی هم در روند رو به رشد اقبال ملت به ایشان تأثیر منفی نخواهد داشت. درست به همین دلیل است که دوم خردادیها برای حفظ آبروی نداشته در پیشگاه ملت بزرگ ایران، دو هدف را دنبال میکنند. نخست اینکه شکست مفتضحانه را با یک شکست نسبتاً آبرومند عوض کنند و به قول خودشان مراقب باشند که ششتایی نشوند؛ و دیگر اینکه از هم اکنون برای جنجال پس از پیروزی اصولگرایان آماده شدهاند. کمیته صیانت از آرا به همین منظور مطرح شده است و این مدعیان اصلاحات از هم اکنون به جمع آوری مهمات غربی مشغول اند تا پس از اعلام نتیجه بدیهی انتخابات، مردم و مسئولین دلسوز و سختکوش نظام را زیر آتش تهمت و افتراهای ناجوانمردانه و دشمن پسند بگیرند. برخی از سیاسیون که صبغهی منصفانهتری دارند، به مدعیان محترم اصلاحات انتقاد میکنند که چرا به دروغ متوسل میشوید؟ چرا تهمت میزنید؟ چرا به جای رقابت سالم به تخریب متوسل میشوید؟ چرا آزادیهای مدنی را زیر سؤال میبرید؟ چرا با دشمن همنوا شدهاید؟ چرا فرمایشات راهگشای رهبر معظم انقلاب را نادیده میگیرید؟ چرا مردم را تحمیق میکنید؟ چرا با دشمنان تابلودار و سابقهدار نظام مقدس جمهوری اسلامی همراه شدهاید؟ چرا راه و رسم نفاق را برگزیدهاید؟ چرا و چرا و چرا؟
بنده میخواهم عرض کنم اگر این کارها را نکنند پس چه کنند؟ وقتی با قانون اساسی و آرمانهای امام راحل(ره) مشکل دارند؛ وقتی راهشان از ملت بزرگ ایران جداست؛ وقتی به جای اینکه نگاهشان به چشم انداز جمهوری اسلامی و فرمایشات رهبری باشد، امریکای جنایتکار را برگزیدهاند، وقتی به جای راه و رسم شهادت، کرنش در برابر استکبار را پیشه کردهاند، بیش از این توقعی نیست!
یاد خاطرهای از دفاع مقدس افتادم. پیش از عملیات والفجر 4 یکی از دوستان به نام محمد حسین احمدی (جانباز و برادر شهید) به شدت بیمار شده بود. به دلیل مشکلات عفونی دستگاه گوارشی و ... به شدت تحلیل رفته بود. او را به پست امداد رساندیم. پزشک پس از معالجه و دستور بستری موقت، به هنگام دستور غذایی گفت:«خربزه نخور، چلو مرغ نخور، هندوانه نخور، خورشتهای اینجا را نخور، ...» خلاصه هرچه را که به عنوان غذا و دسر در آن منطقه یافت میشد به عنوان پرهیز دوست ما نام برد. این برادر ما که اتفاقاً در آن ایام شکمو هم بود :) با اینکه به سختی میتوانست صحبت کند، به دکتر گفت:«آقای دکتر، کوفت بخورم؟» دکتر جاخورد. چند لحظه سکوت کرد، بعد لبخندی زد و گفت:«نه عزیزم، کوفت هم نخور!»
دعا بفرمایید.
اشاره: سال ۱۳۸۴ ماهنامه دیدار آشنا میزگردی با موضوع تلویزیونهای ماهوارهای تشکیل داد و ماحصل آن در شماره ۶۵ این نشریه به چاپ رسید. برخی از دوستان در آن جلسه نظراتی افراطی در دفاع از ماهوارهی بدون فیلتر داشتند، اما در میان بحث نتوانستند از نظرات خود دفاع کنند. به همین دلیل با پایان یافتن جلسه، متن پیاده شده میزگرد را گرفتند و سخنان خود را تغییر دادند؛ به نحوی که آنچه در مجله به چاپ رسید، با آنچه در جلسه بیان کرده بودند، تفاوت بسیار داشت. مدتی است که بنا دارم در باب تلویزیونهای ماهوارهای مقالهای بنویسم. بد نیست به عنوان مقدمه، ابتدا سخنان این جانب را که در میزگرد سال 84 بیان شده بود، ملاحظه بفرمایید.
|
نگاه ما به ماهواره: به ماهواره دوگونه میشود نگاه کرد. یک نگاه آرمانی، و اینکه بگوییم ماهواره این تواناییها را دارد. آقا چرا شما اینقدر بد هستید؟ چطور نمیفهمید؟ اینقدر کار خوب میشود با آن کرد و... . اما در نگاه واقع گرایانه باید ببینیم کارکرد فعلی ماهواره چیست؟ با این خودکار، هزار و یک کار میشود کرد. من باید ببینم از این خودکار چه استفادهای میتوانم بکنم. گاهی با رویکرد مدرن و پسامدرن در واقع دچار پزمدرن میشویم! یعنی مثلاً میگوییم: همه دنیا ماهواره دارند، تو چطور نمیگذاری بچهات با خیال راحت هر شبکهای را که میخواهد نگاه کند؟ غافل از اینکه این ابزار – ماهواره - که حالا جهانشمول هم شده، دست چه کسی است؟ چه قدرتهایی با چه جهانبینی و چه اهدافی از آن استفاده میکنند؟ چند شبکه ماهوارهای در اختیار ماست؟ من به چند شبکه میتوانم به صورت علمی و تخصصی نگاه کنم و استفاده ببرم؟
دنیای شیشهای، واقعی است؟! آقای پیرمرادی گفتند که اکنون دنیای شیشهای وجود دارد و همه واقعیتها را میبینند و ما نمیتوانیم چیزی را از مردم مخفی کنیم. من فکر میکنم ایشان در دام تبلیغات امریکایی گیر افتادهاند. کدام دنیای شیشهای؟ مگر استکبار به مردم خودش و مردم دنیا اجازه میدهد تا واقعیتها را ببینند؟ بحث دنیای شیشهای را من به یک معنا قبول دارم و به یک معنا نه. دنیای شیشهای به این معنا که، دیگر سدی در مقابل امواج وجود ندارد، درست است؛ ولی دنیای شیشهای به این معنا که همهکس، همهچیز را آنطور که حقیقت دارد ببیند و بفهمد، نه؛ چون ممکن است این امواج مسموم باشند، ممکن است این اخبار دروغ باشد. درباره یک موضوع ممکن است بیست تحلیل مختلف برسد، من از کجا بدانم کدام درست است؟ آنوقت کسی قویتر است که این امکانات را بهتر در سیطره خودش بگیرد و بهتر بتواند بر اساس ایدهها و آرمانهای خودش این امواج را بفرستد. و میدانیم که اکنون قدرتهای استکباری از تلویزیونهای ماهواره برای نشر اخبار دروغ، دخالت در امور دیگر کشورها و بسط ناامنی و فساد استفاده میکنند.
بیتفاوت نباشیم. نکته بعدی این است که اساساً چه مقدار مجاز به استفاده از ماواره هستیم. وقتی دیدن یک چیزهایی برایمان حرام شرعی باشد؛ چطور میتوانیم درباره آن بیتفاوت باشیم. از دیدگاه روانشناسی نیز، بسیاری از تصاویر و صحنهها به گونهای است که فقط یکبار دیدن آنها، تا مدتها ذهن را ویروسی میکند، پس یک سری فیلترهای، خانوادگی اجتماعی و فرهنگی، لازم است. بعضی میگویند آقا، برو در خانهات هر کار خواستی بکن! چه کار داری که همسایه بغلی چه میکند. ولی مقوله فرهنگ اینگونه نیست؛ چون تأثیرات آن در جامعه ظهور مییابد مثل مدها، گویشها و رفتارهای اجتماعی مختلف که در صورت استفادهی بعضی، بر دیگر افراد جامعه تاثیر میگذارد. پس ما باید بینش و اعتقادات خودمان را مد نظر داشته باشیم. بالأخره انقلابی وجود دارد به نام انقلاب اسلامی ایران ـ نمونه خارجی هم اصلاً ندارد ـ که حرکت عظیمی را در جهان به وجود آورده و دشمنهای منحصر به فرد و قدرتمندی هم دارد. انواع شیوهها را هم استفاده کردهاند؛ اینان اکنون جنگ فرهنگی را به عنوان مؤثرترین شیوه، بهکار میبرند. اگر قبول کنیم که این جنگ وجود دارد، قطعاً یکی از ابزارهای آن همین تلویزیونهای ماهوارهای است. حالا اگر همه متفق شدیم به اینکه این انقلاب دشمنی دارد که همه شیوههای دشمنی را امتحان کرده و الآن آمده سراغ جنگ فرهنگی، و تلویزیونهای ماهوارهای ابزاری شدهاند برای هجمه دشمن به فرهنگ و اعتقادات ما و نهایتاً به اضمحلال و دستکم خفهکردن صدای انقلاب ما، باید ببینیم شیوه مقابله چیست: سانسور؟ محدودیت؟ ممنوعیت؟ پارازیت؟
ماهواره مورد نیاز متخصصین: به نظر من، استفاده مفید از ماهواره را متخصصان رشتههای مختلف میکنند. این هم باید یک بررسی آماری بشود که چند درصد مردم متخصص هستند؟ گاهی کسانی را میبینیم که در توجیه استفاده مفرط از ماهواره میگویند آدم باید از اخبار اطلاع داشته باشد، شبکههای پزشکی، خیلی قابل استفاده است. بعد که نگاه میکنی میبینی که دارد چیزهای دیگر را می بیند؛ آشکارا میگوید که اینها هم جذاب است؛ همانطور که دوستان گفتند بالأخره نفس انسان است. ما هم که هیچکدام معصوم نیستیم. البته ممکن است کسانی به درجهای رسیده باشند که واقعاً بتوانند خودشان را کنترل کنند؛ ولی خیلی اندک اند. عموم جامعه که به این حد از کمال نرسیدهاند؛ ما اگر بیاییم از متخصصان درصد بگیریم، میبینیم به راحتی قابل فاکتور هستند. یعنی صرف اینکه این ماهواره برای یک طبقه بسیار محدودی کارکردهای مفیدی دارد، نمیتوان استفاده آن را عمومی کرد. بلکه باید برای آن طبقه بسیار محدود امکاناتی ویژه فراهم آورد. کما اینکه این امکان هماکنون برای اعضای هیأت علمی دانشگاهها وجود دارد. اگر به این نتیجه رسیده باشیم که بعضی از برنامههای ماهواره برای عوام مفید است، میتوانیم برای رودست زدن به دشمن آن برنامهها را در یک شبکه مستقل جمع کنیم و به بهترین شکل، با اطلاع رسانی قبلی، با دوبله و ترجمه و یا دست کم با زیر نویس برای مخاطبان پخش کنیم.
منطق مواجهه با ماهواره: اگر روزی برسد که ما نتوانیم جلوی نفوذ ماهواره را بگیریم؛ باید راههای مقابله با آن را بررسی کنیم. راه مقابله فقط بستن کانالهای ماهوارهای نیست. من در مقابل دنیای شیشهای با دنیای دیواری مخالفم. مخالفم که اگر تهاجمی میشود، حتماً باید با دیوار جلو آن را بگیریم. نه؛ میشود دیوار هم نباشد و نفوذ هم نشود. البته تا زمانی که ما قادر شویم جلوی این تهاجم را بگیریم، باید با آن مقابله کنیم و موقتاً از دیوار استفاده نماییم؛ نه اینکه چون ممکن است چند سال دیگر مثلاً از پشت بام بیفتیم، حالا خودمان بپریم پایین. اینکه ممکن است روزی برسد که بدون دیش و رسیور و ... به راحتی با یک تلویزیون عادی امواج را دریافت کنیم، راه مقابلهاش این نیست که از همین الآن خودمان راه را باز کنیم؛ بلکه حالا که در راه سقوط نیستیم، خودمان نپریم پایین، و به فکر چاره باشیم.
چه باید کرد؟ هیچ کدام از ما باور نداریم که برای همیشه میتوان جلو امواج مسموم را گرفت؛ در هر صورت روزی بالأخره دیوارها فرو میریزد. دشمن هیچگاه دلش برای ما نسوخته. در برابر خطرهای بیشماری که در این شبکههای تلویزیونی وجود دارد، البته چند استفاده مفید هم هست؛ ما نمیتوانیم تا موقعی که واکسن تزریق نشده است، بگوییم: آخرش که چی؟ شما که میخواهی از اینجا بروی بیرون، مبتلا به ویروس میشوی؛ اینجا آنفولانزای مرغی آمده است؛ ما باید در را باز بگذاریم و اجازه بدهیم هر پرندهای میخواهد بیاید؛ نه! ما نمیتوانیم این حرف را بزنیم. ما فعلاً مرزها را میبندیم، مرغهای مشکوک را قرنطینه میکنیم، واکسن را تولید و پخش میکنیم، همه که واکسینه شدند، میگوییم هر که میخواهد بیاید، بیاید. مقوله فرهنگ، خیلی مهمتر از آنفولانزای مرغی و سارس است و حتی آثار تخریبیاش از بمب اتم هم بیشتر است؛ چون میخواهند اصل و هویت ما را بگیرند. اگر بمب اتمی در جایی بیفتد، عدهای تلف میشوند؛ بعد، ممکن است آثار فیزیکیاش چندسال باقی بماند و بالأخره تمام میشود و زندگی ادامه مییابد و حتی ممکن است آنکه از بمب اتم استفاده کرده شکست بخورد! بمب اتم نتوانست هویت ژاپن را بگیرد؛ هویت را با بمبهای فرهنگی میگیرند. اعتقاد من این است که در کوتاه مدت حتماً باید این سیستم ممنوعیت و فیلترینگ ماهوارهای را داشته باشیم؛ به هر نوع که بتوانیم. پس از جلوگیری از نشر سموم ماهوارهای، در درازمدت هم باید فرهنگسازی کنیم.
برای حفظ هویت خود چه کردهایم؟ مقام معظم رهبری سالها پیش فرمودند: اگر میخواهید اندیشهای ماندگار شود، باید در قالب هنری باشد. چقدر به حرف ایشان گوش دادیم؟ ما اصلاً کار هنری درست انجام دادهایم؟ شما نگاه کنید به تیزرهای تلویزیونی؛ چون هنری است روی جوان اثر میگذارد. هالیوود میآید جریان ضداسلامی و این دروغ بزرگ که اسلام منشأ تروریست است را زیرکانه القا میکند. ما در زمینه دین چه کردهایم؟ ما در مقابل هالیوود هیچ چیز نداریم. سینمای ما خالیوود است! من معتقدم این که فکر کنیم حتماً و به زور هر چکشی، باید همگام با جهان پیش برویم، اینکه ابزار مدرنیته را باید بلافاصله استفاده کنیم، اگر امروز مثلا اینترنت حرف اول می شود، حتما ما باید بلافاصله از تمام سایتهای اینترنتی استفاده کنیم؛ این هم خودش تن دادن به تهاجم فرهنگی است؛ یعنی در اندیشهی من جوان القا کنند که چرا من از ابزار علمی و تکنولوژی جهانی استفاده نکنم؟ مگر من از اروپائیان چه کم دارم؟ آن وقت با این شعار قشنگ، من ِ نوعی به این فکر بیفتم هر چیزی که به عنوان پدیده نوین فناوری برتر مطرح شد ـ حتی در صورت مسموم بودن ـ من بخواهم از تمام زوایایش استفاده کنم. به اعتقاد بنده این یکی از شیوههای تهاجم فرهنگی غرب است.
آگاهی بخشی، فرهنگسازی و استفاده از لذتهای معنوی؛ راهحل واقعی است. بالأخره در برابر امواج مسموم باید کاری انجام دهیم، حالا این به عهده مردم است یا حکومت؟ ما نمیتوانیم بگوییم که فقط مردم باید حواسشان جمع باشد، بلکه باید شیوهها را هم آموزش بدهیم. نخست باید مردم را از اهداف غرب و امریکا آگاه کنیم؛ یعنی اولین شیوه مبارزه این است که مردم آگاه شوند. اگر امریکا می آید انواع مفاهیم به ظاهر قشنگ مثل آزادی و دموکراسی را وارد میکند، کالبد شکافی کنیم که ورای این الفاظ زیبا چه هدفی را دنبال میکند؟ تبیین کنیم که دلش برای آزادی و دموکراسی ما نسوخته است. اگر آن جوان این را بداند، اگر آن شناخت باشد، اگر مثلاً شما بدانید در آن شربتی که به شما تعارف کردهاند فلان داروی سمی ریخته شده است، محال است آن را بیاشامید؛ چون شناخت پیدا کردهاید که این شربت ایراد دارد. به همین منوال اگر جوان بفهمد دارند انسانیتش را از او میگیرند، دارند تبدیلش میکنند به یک حیوان انساننما؛ جوان به صورت خودکار تصمیم صحیح را اتخاذ میکند. با توهین و دعوا و مو قیچی کردن و سنجاق به یقه زدن و رنگ کردن دست جوانان (آن گونه که مسعود دهنمکی و گروهش عمل میکردند) هم نمیشود به مردم فهماند؛ کرامت انسانها باید حفظ شود. پس آگاهی اولین شیوه است . شیوه دوم این است که ما فرهنگ سازی کنیم، تولید نرم افزار کنیم، تولیدات هنری را افزایش دهیم؛ یعنی اگر تکی هست ، پاتک داشته باشیم و در مقابل حملات نرم دشمن، ضدحمله مناسب داشته باشیم. ما هم بیاییم انواع شیوههای دشمن را استفاده کنیم. اگر شبکههای ماهوارهای هست، ما هم بیاییم ماهواره بفرستیم! اگر اینترنت وجود دارد، این را که دیگر به سهولت میتوانیم؛ انواع سایت های خوب را راهاندازی کنیم. سومین راه و مؤثرترین راه، تجربه بهرهبردن از لذات معنوی است. دو راه پیشین هم زمینهساز این راه است؛ یعنی اگر آگاهی نباشد و فرهنگسازی عمومی هم صورت نگرفته باشد، ارزشهای معنوی، مجالی برای خودنمایی نمییابد و کسی از آنها لذت نخواهد برد.
استقلالىها یک ساعت پس از قهرمانى به حرم امام رضا (ع) رفتند. آنها جام قهرمانى را به آستان قدس رضوى تقدیم کردند. استقلالىها پیش از قهرمانى این نذر را کرده بودند تا دقیقاً دقایقى پس از پایان بازى نذر خود را ادا کنند.
گفتنی است که بازیکنان استقلال پس از پایان بازى نماز شکر خواندند. این حرکت ارزشمند بازیکنان که رسانههای خبری آن را نادیده گرفتند، نشان داد که تیم استقلال قهرمانی را هدیه خداوند میداند و به این دلیل از خدای خود سپاسگزارى کردند.
حضور در میدانهای ورزشی بین المللی چه نفعی دارد؟ اصلاً با دیدگاه اسلامی و از منظر جمهوری اسلامی افتخارات ورزشی چه وجهی دارد؟ آیا به جز این است که میدانهای بینالمللی و جهانی فرصتی برای ارائهی گفتمان انقلاب اسلامی است؟ آیا به جز این است که الگوی چگونه زیستن و راه و رسم کرامت انسانی با معیارهای دین مبین اسلام را بناست ارائه دهیم؟ آیا مبارزه با طاغوت و قطع دستهای پنهان و آشکار دشمنان اسلام مهمترین دستاورد انقلاب اسلامی نیست؟ آیا اصلیترین گفتمان اسلام و انقلاب و جمهوری اسلامی ایران عدالت نیست؟ آیا همه اعمال و رفتار ما در چارچوب جمهوری اسلامی ایران، زمینه ساز حکومت جهانی حضرت مهدی(عج) نیست که مهمترین شاخصش عدالت است؟
پاسخ همهی این سؤالها مثبت است و اگر نگاه ما به فرصتهای بین المللی به جز این باشد، حضور و عدم حضورمان علی السویه است و حتی گاه عدم شرکت و عدم حضور ما در عرصههای بین المللی ارجحیت دارد.
از این رو وقتی افشین قطبی: اولاً شایستگی سرمربیگری تیم ملی را ندارد؛ ثانیاً حضور او باعث پامال شدن حق مربیان ارزشمند وطنی (از جمله: قلعه نویی، مجید جلالی، مهاجرانی، ابراهیمزاده، پیروانی، فیروز کریمی، حجازی، مظلومی و ...) میگردد و ثالثاً حضور او موجب خرسندی ضدانقلاب خارج از کشور و رابطین آنها در سرویسهای جاسوسی دشمن است؛ بنده نتیجه میگیرم که رفتن به جام جهانی با یک چنین مربیای نقض غرض است.
از طرفی به پتانسیل بالای فوتبال کشورمان که نگاه میکنم، میبینم این اتفاق در شرف رخدادن است. از این رو شب و روز، عاجزانه و خالصانه، برای شکست تیم ملی فوتبال کشورم در مقابل کره شمالی و کره جنوبی دعا میکنم.
آمین یا رب العالمین.
افشین قطبی که فصل جاری در پرسپولیس دوام نیاورده و فرار کرده بود، خودش و دلالهای مرتبط با او، در تماسهای مکرر با مسئولین فدراسیون، از توانایی برای شکست قطعی هر دو کره و امارات گفتند. قطبی در تماس با کفاشیان تأکید کرده بود که میتواند تیم ملی را به جام جهانی ببرد. اما پس از عقد قرارداد و به محض ورود به تهران در مصاحبه با ایسنا و دیگر خبرگزاریها گفت:« من فکر میکنم در فوتبال حرفهای هیچ کاری آسان نخواهد بود و در حال حاضر کار ما بسیار دشوار است؛ اما تمام تلاشمان را انجام میدهیم که این امتیازات را کسب کنیم و به جام جهانی برویم.» این سخنان همان چیزهایی بود که گزینههای داخلی با صداقت گفتند و انگ عدم اطمینان به نفس به پیشانیشان خورد و کنار گذاشته شدند. قطبی در مصاحبه با فارس هم گفته است:« آرزوی من این است که ایران به جام جهانی برود.» باید به ایشان عرض شود که واقعاً خسته نباشید! آرزویتان این است؟ باید یادتان باشد که وظیفهتان است، چون قول دادهاید!
اکنون جنگ روانی را افشین قطبی برده است. اگر تیم ملی صعود نکند، مسئولین برای دفاع از عملکردشان خواهند گفت که بهترین کار را انجام دادیم و نشد. از قطبی تمجید و تجلیل میشود، پولش را به جیب میزند، به دوبی میرود تا پس از چند هفته استراحت، راهی یو.اس.آ شود. اما اگر زد و به قول خود قطبی، با پتانسیل بالای بازیکنان ایرانی، به جام جهانی رفتیم، آن گاه این افتخار برای قطبی خواهد بود که از آن طرف دنیا بیاید و مربی تیم ملی جمهوری اسلامی ایران در پیش چشم مردم دنیا باشد. مربیان زحمتکش، توانا، بااخلاق و با دانش ایرانی هم کشک!
بنده معتقدم افشین قطبی اگر چه در مقابل مدیران متواضع است و آنالیزور نسبتاً خوبی هم هست، اما اصلاً مربی بزرگی نیست و قهرمانی فصل قبل پرسپولیس بیش از همه توسط کاشانی رقم خورد و بعد از او حمید استیلی بیشترین نقش را داشت. کما اینکه میدیدید هر گاه اختلاف بین قطبی و استیلی بالا میگرفت، تیم پیروزی نزول میکرد و بعد که با درایت کاشانی، آرامش و رفاقت به تیم بازمیگشت، دوباره این تیم اوج میگرفت.
ü پینوشت: بار قبل در تاریخ 11/12/1386 به محض اینکه اخبار ساعت 14 افشین قطبی را به عنوان سرمربی اعلام کرد، یادداشتی نوشتم. چند ساعت بعد علی دایی این جایگاه را گرفت. اگر چه حق علی دایی نبود، اما به دلیل حذف قطبی راضی بودم. آن یادداشت بسیار خواندنی است و میتواند تکمیلی بر این پست باشد.[لینک]
به خبرگزاری وزین فارس که کلیت آن را به صداقت و سختکوشی میشناسم، پیشنهاد میشود که سرویس ورزشی خود را به «سرویس پرسپولیس» تغییر نام دهد. البته «سرویس آنتیاستقلال» هم نام خوبی است ولی طولانیتر است. این پیشنهاد بنا به رویه این خبرگزاری محترم ارائه شده است.
ü پینوشت: حتماً میدانید که بنده به خبرگزاری فارس (به جز سرویس پرسپولیس آن) ارادت دارم، دوستان خوبی در این خبرگزاری دادم و قبلاً از آن دفاع هم کردهام، که در لینک مقابل میبینید . [لینک]
یکی از دوستان که مدرس دانشگاه، اهل فوتبال و فردی اجتماعی است، همواره از جو ناسالم ورزشگاهها گلایه دارد. همچنین وی از انتخاب علی دایی به عنوان سرمربی تیم ملی به شدت آشفته بود. تا اینکه زد و دنیا چرخید و محمد مایلی کهن را جریان حوادث از میان گل و لای بیرون کشید و به سطح اول فوتبال ملی رساند. این دوست ما از این انتخاب راضی و خوشحال بود. یکشنبه شب گذشته، ساعاتی پس از انتشار بیانیه مایلی کهن، در تماس تلفنی به این جانب گفت:«آن قدر کار حاجی مایلی زشت است که دوست دارم این بار در ورزشگاه نهایت فحاشی به او صورت گیرد تا به خود بیاید.»
اگر خاطر شریف شما باشد، در یادداشت «آقایان خودتان را درست کنید!» [لینک] عرض شد که «نخستین گام کنترل و ارشاد تماشاگران، همانا اجرای عدالت و اتخاذ مشی بیطرفی است و بسیاری از ناهنجاریهای ورزش فوتبال و حرکات غیر فرهنگی تماشاگران، ریشه در بیعدالتی داوران و متولیان فوتبال دارد.» نگاهی به ورزش فوتبال کشورمان نشان میدهد که مشکلات زیادی گربانگیر آن است. از اشتباهات عجیب و غریب داوری که همه جوره توجیه و تأیید میشود تا انتخاب دستوری و دفعی سرمربی تیم ملی، تا مسئولیت مادام العمر یک جوان ناعادل بر برنامه 90 و به دنبال آن وجود یک کارشناس رنگی همیشگی در برنامه و قبضه کردن اختیارات و ظرفیتهای رسانهی ملی به نفع یک لابی خاص در فوتبال کشور.
مهمتر و تأثیر گذارتر از همه اشتباهات بحث برانگیز داوری است. درست است که همه جای دنیا اشتباهات داوری جزئی از فوتبال است، اما همه جای دنیا یک تیم در فهرست کینهی فدراسیون قرار نمیگیرد تا در هر بازی یکی دو پنالتیاش را نادیده بگیرند. مربی کاربلدی مثل فیروز کریمی میداند که اشتباهات داوری جزئی از فوتبال است، اما این وصله در فوتبال ما آن همه نچسب و مشکوک است، که همین فیروز کریمی این مطلب را به سخره میگیرد و در یک مصاحبه 11 بار میگوید اشتباهات داوری جزئی از فوتبال است. در بازی بعد یک پنالتی دستوری برای تیمش میگیرند، ولی معضلات فوتبال ما به قوت خود باقی میماند.
آقایان! خودمان را به کوچه علی چپ نزنیم. فوتبال ما پر است از زد و بند. در چند سال اخیر این زد و بندها معمولاً علیه یکی از دو تیم پرطرفدار بوده است. آن قدر زشت عمل کردهایم که ادبیات فوتبال دوستان به زشتترین شکل خود رسیده است. به گونهای عمل کردهایم که میزان محبوبیت و مقبولیت فوتبالیها در شعارهای داخل ورزشگاهها معلوم میشود. فوتبال ما به جایی رسیده که سرمربی تیم ملی از روی سکوهای تماشاچیان عزل میشود! آن قدر عدالت را برقرار کردهایم(؟) و آن همه کار زیربنایی در امر فرهنگ فوتبال انجام دادهایم(؟) که شاخص مدیران و مربیان و بازیکنان ناموفق فحاشی تماشاچیان است. آقایان! دنبال مجرم نگردید. خودتان به گونهای عمل کردهاید که اکنون فحاشی جزئی از فوتبال ماست. اینها که فحش میدهند، تماشاگرنما نیستند، تماشاگرند!!! همه با هم و دهها هزار نفری فریاد فحاشی سرمیدهند، تماشاگر نما کجا بوده است؟ آن قدر این ادبیات نهادینه شده است که سرمربی دستوری، اصولگرا و باتجربهی تیم ملی به همین ادبیات فحاشی – آن هم در افراطیترین حد ممکن – روی میآورد. آن هم نه از روی عصبیت، بلکه آگاهانه و با اصرار و ماندن بر موضع فحاشی. آقایان! مجرم شما هستید. شما با عملکرد خود فحاشی را در فوتبال ما نهادینه کردهاید. «آقایان خودتان را درست کنید!» [لینک]
پینوشت:
- دوستی که در ابتدای یادداشت به او اشاره شد میگفت: سال 62-61 عکسی در کیهان ورزشی دیدم که مایلی کهن در حال بالارفتن از فنسها بود تا تماشچیان معترض را کتک بزند. فرصت نکردم از دوستان کیهانی در این باره جویا شوم.
- ایشان همچنین میگفت در سال 1982 بعد از بازی ایران و عربستان که اعضای تیم ملی به سمت داور هجوم بردند، مایلی کهن مشتی حواله داور کرد که عکس آن هم در همان ایام منتشر شده بود.
- این جانب که این روزها احساسات و عواطف و ذهنیاتم گیر مسائل فوتبال افتاده است، به عنوان عضو سایت استقلال در انجمنهای سایت حاضر شدم و از دوستان و لیدرها خواستم که در بازیهای آینده فحاشی نکنند و چندین کامنت مبنی بر پذیرش لیدرها هم رسید. به دوستان این گونه عرض کردهام: معتقدم در ورزشگاه نباید به مایلی کهن فحاشی کرد چون به نفعش تمام می شود و مظلوم نمایی می کند و از نظر حقوقی نیز دعوی متقابل پیدا می کند. شعارها باید فراوان مستحکم مداوم و در عین حال خالی از کلمات رکیک باشد. شعار استقلالی ها در بازی های آینده: «مایلی یادت نره ژنرال سرورته»
اگر یک مربی باشگاهی بیانیهای در حد بیانیهی مایلی کهن منتشر میکرد، چه اتفاقی برایش رخ میداد؟ آیا او را از هستی سافط نمیکردند؟ آیا تیم ملی جای شایستگان نیست؟ آیا تیم ملی جایگاهی نیست که در آن اصول اخلاقی مهمترین فاکتور است؟ آیا محمد مایلی کهن بدیهیترین اصول اخلاقی را زیر پا نگذاشت؟ آیا توهینها و کلمات استفاده شده در بیانیهی محمد مایلی کهن تا کنون سابقه داشته است؟ آیا تیم ملی نباید از حاشیهها دور باشد تا با وفاق عمومی گامهای مستحکمی به سوی جام جهانی بردارد؟ آیا مایلی کهن کاری نکرد که نیمی از علاقمندان فوتبال آرزومند شکست او و تیم ملی کشورمان باشند؟ آیا با این وضعیت ره به جایی خواهیم برد؟ آیا پاسخ این پرسشها مشخص نیست؟
مشخص است، برای کوچک و بزرگ اهل فوتبال این آب و خاک روشن است که محمد مایلی کهن کاری کرد که کمترین نتیجهاش باید برکناری او باشد. پیش از اینکه حاشیهها و اعلان جنگ حاجی مایلی علیه اردوگاه استقلال، به تیم ملی لطمه بزند، باید او را برکنار کرد. پیش از آنکه فاجعه تکرار شود، پیش از آنکه غرور ملی با باختهای پی در پی جریحه دار شود، پیش از آنکه در ورزشگاه شاهد حرکات تلافیجویانهی تماشاچیان طرفدار امیر قلعه نویی باشیم، حاجی مایلی باید برکنار شود. مایلی کهن قدر این نعمت الهی را ندانست. مایلی کهن جایگاه خود را نشناخت. مایلی کهن خراب کرد و باید برود.
پرسش آخر اینکه: آیا فدراسیون فوتبال نباید به وظیفه ذاتی خویش عمل کند؟