نامحرمانه

خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست

نامحرمانه

خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست

شعر خاطره انگیز «باران» - سروده «گلچین گیلانی»

جنگل های گیلان

  

 

باز باران،

با ترانه،

با گهرهای فراوان

مىخورد بر بام خانه.

 

من به پشت شیشه تنها

ایستاده

در گذرها،

رودها را اوفتاده.

 

شاد و خرم

یک دو سه گنجشک پر گو،

باز هر دم

میپرند این سو و آن سو.

 

می‏خورد بر شیشه و در

مشت و سیلی

آسمان امروز دیگر،

نیست نیلی.

 

یادم آرد روز باران:

گردش یک روز دیرین

خوب و شیرین

توی جنگل‏ها‏ی گیلان:

 

کودکی ده ساله بودم

شاد و خرم

نرم و نازک

چُست و چابک.

 

از پرنده،

از چرنده،

از خزنده،

بود جنگل: گرم و زنده.

 

آسمان آبی، چو دریا

یک دو ابر، این جا و آن جا

چون دل من،

روز روشن.

 

بوی جنگل تازه و تر،

همچو می مستی دهنده.

بر درختان میزدی پر،

هر کجا زیبا پرنده.

 

برکه‏ها‏، آرام و آبی

برگ و گل هر جا نمایان،

چتر نیلوفر درخشان،

آفتابی.

 

سنگ‏ها‏ از آب جسته،

از خزه پوشیده تن را،

بس وزغ آن جا نشسته،

دم به دم در شور و غوغا.

 

رودخانه،

با دو صد زیبا ترانه،

زیر پاهای درختان

چرخ میزد همچو مستان.

 

چشمه‏ها‏ چون شیشه‏ها‏ی آفتابی،

نرم و خوش در جوش و لرزه،

توی آن ها سنگریزه،

سرخ و سبز و زرد و آبی.

 

با دو پای کودکانه،

می‏دویدم همچو آهو،

می‏پریدم از سر جو،

دور می‏گشتم ز خانه.

 

می‏پراندم سنگریزه

تا دهد بر آب لرزه،

بهر چاه و بهر چاله،

می‏شکستم « کرده خاله » *

 

می‏کشانیدم به پایین،

شاخه‏ها‏ی بید مشکی

دست من می‏گشت رنگین،

از تمشک سرخ و مشکی.

 

می‏شنیدم از پرنده

داستانهای نهانی،

از لب باد وزنده،

رازهای زندگانی.

 

هر چه می‏دیدم در آن جا

بود دلکش، بود زیبا،

شاد بودم.

می‏سرودم:

« - روز ! ای روز دل آرا !

داده ات خورشید رخشان

این چنین رخسار زیبا

ور نه بودی زشت و بی جان.

 

ای درختان!

با همه سبزی و خوبی

گو چه می‏بودند جز پاهای چوبی!

گر نبودی مهر رخشان؟

 

روز ای روز دل آرا !

گر دل آرایی ست، از خورشید باشد

ای درخت سبز و زیبا !

هرچه زیبایی ست از خورشید باشد.

 

اندک اندک، رفته رفته، ابرها گشتند چیره

آسمان گردید تیره.

بسته شد رخسارهی خورشید رخشان

ریخت باران، ریخت باران.

 

جنگل از باد گریزان

چرخها می‏زد چو دریا

دانه‏ها‏ی گرد باران

پهن میگشتند هر جا.

 

برق چون شمشیر بران

پاره می‏کرد ابرها را

تندر دیوانه غران

مشت میزد ابرها را.

 

روی برکه مرغ آبی

از میانه، از کناره،

با شتابی

چرخ می‏زد بی شماره.

 

گیسوی سیمین مه را

شانه میزد دست باران

بادها، با فوت، خوانا

می‏نمودندش پریشان

 

سبزه در زیر درختان

رفته رفته گشت دریا

توی این دریای جوشان

جنگلِ وارونه پیدا.

 

بس دل آرا بود جنگل.

به! چه زیبا بود جنگل !

بس ترانه، بس فسانه

بس فسانه، بس ترانه

 

بس گوارا بود باران.

به ! چه زیبا بود باران!

می‏شنیدم اندر این گوهر فشانی

رازهای جاودانی، پندهای آسمانی:

 

« - بشنو از من. کودک من!

پیش چشم مرد فردا،

زندگانی - خواه تیره، خواه روشن -

هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا. »

نظرات 8 + ارسال نظر
صبح روشن 20 فروردین 1390 ساعت 08:50 http://www.entezaresobh.ir

فراخوان چهارمین جشنواره بین المللی فرهنگی هنری در انتظار صبح
گروه دانشجویی صبح روشن امور شاهد و ایثارگر موسسه آموزش عالی سوره در نظر دارد چهارمین جشنواره بین المللی در انتظار صبح را با محوریت امام موعود (عج) در رشته های زیر برگزار نماید .
1- طراحی پوستر 2- نقاشی 3- طراحی لوگو تایپ 4- نمایشنامه نویسی کوتاه 5 - معرق
مهلت ارسال آثار : 25 خردادماه 1390
جوایز :
1- نفر اول : 900 دلار
2- نفر دوم : 700 دلار
3- نفر سوم : 500 دلار
در هر رشته به 5 نفر از افراد شایسته تقدیر ، جوایزی اهدا می شود .
بخش جنبی جشنواره :
الف : دبیرخانه جشنواره در نظر دارد به عنوان بخش جانبی امامت در قران را با نگاه ویژه به آیه تطهیر و آیه مودت در رشته های زیر برگزار نماید : 1-قلمزنی 2- نقاشی 3-طراحی پوستر 4--طراحی لوگوتایپ
آدرس دبیرخانه : تهران - خیابان آزادی - بین خوش و آذربایجان - نبش کوچه کامیاران - موسسه آموزش عالی سوره - طبقه ششم - دفتر گروه صبح روشن
شماره تماس : 66876932 - 66374499
www.entezaresobh.ir http://entezaresobh.ir/main/index.php?cmd=jashnvare_desc&jashnvare_id=17

لجمن 21 فروردین 1390 ساعت 15:21 http://lajman.blogsky.com/

سلامی دوباره .
خیلی وقت است که مطلب نمی گذارید اما من لجمن را دارم و باز شما خیلی وقت است که لجمن نمی آیید .

سلام برادر بزرگوار.
فعالیت در چند وبلاگ باعث شده کمتر در اینجا وقت بگذارم.
وبلاگ شما را می خوانم و مجددا خدمت می رسم.
دعا بفرمایید.

لجمن 21 فروردین 1390 ساعت 15:23 http://lajman.blogsky.com/

باران باران دوباره باران باران
باران باران ستاره باران باران
ای کاش تمام شعرها حرف تو بود
باران باران ستاره باران باران
-قیصر-
ممنون که ما را به روزهای کودکی بردید .

سلام بر برادر عزیزم
دعا بفرمایید.

ابرار313 21 فروردین 1390 ساعت 15:46

سلام
شعر بسیار زیبائی است . برای جنابعالی ملموس تر هست که در شمال کشور عزیزمون زندگی میکنید:)
موفق باشید
یا حق

سلام

چه کسی گفته بنده شمال زندگی می کنم؟
:))

تداعی 24 فروردین 1390 ساعت 14:15 http://www.dokhtarirany.blogfa.com

سلام بر شما . سال نو بر شما و خانواده محترم مبارک . ان شاا... سالی سرشار از برکت و توفیق روز افزون داشته باشید و بتوانید همچنان به مولایمان حضرت صاحب الزمان (عج) خدمت کنید .
در پناه حق و سایه ی امام زمان (عج)
التماس دعای فرج

سلام خواهر بزرگوار
از لطف شما متشکرم. موفقیت و سعادت شما را آرزومندم.
یا حق.

ابرار 313 8 اردیبهشت 1390 ساعت 09:24

سلام بر شما/ وقت بخیر
نمیدونم ایمیلی که فرستادم به دستتون رسید یا نه؟؟!!
باز هم در حق بنده لطف فرمودید و لغو دوستی زدید، بدون اینکه علت رو بدونم. انشا ءالله هر کجا هستید موفق و موید باشید.
دعا بفرمائید
یا حق

ابرار313 13 اردیبهشت 1390 ساعت 14:28

سلام بر شما
وقت بخیر
امیدوارم در پناه حق موفق و موید باشید.
نمیدونم تشریف میارید پیامرسان یا نه
و بازم نمیدونم منو ظاهرا بنده رو مسدود کردید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دعا بفرمائید
یا حق

حسن راثی 29 دی 1390 ساعت 21:00 http:// الف دزفول

حسابی کیف کردیم از قیصر از شما واز سلیقه ی دلپذیرتان مستدام وپر کار زیر پرچم آقااباعبدالله

سلام برادر
متشکرم از شما.
دعا بفرمایید.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد