نامحرمانه

خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست

نامحرمانه

خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست

کدام حجازی، کدام اسطوره ؟!

ناصر خان حجازی، کدام اسطوره؟!

در دنیایی که اسطوره هایش در نهایت گم نامی و بی توجهی دنیاداران، پس از تحمل درد و رنج چندین ساله مظلومانه به شهادت می رسند، ناصر حجازی می شود بزرگ ترین اسطوره ملی.  

  مهم ترین دلیل اسطوره شدن او نیز این بود که اواخر عمرش چند جمله سیاسی گفت که به مذاق دشمنان و منافقین خوش آمد و ناعادل فردوسی پور که یار فتنه گران است، آنتن جام جم را با نام این بازیکن اسبق اشباع کرد! 

  حجازی بازیکن اسبق فوتبال ایران است که ظاهرا دروازه بان خوبی بوده است، اما اینها که تحت تأثیر جو یا به خاطر اغراض و امراض سیاسی سنگش را به سینه می زنند، حتی یک بازی او را ندیده اند. 

  از روزی که ما به یاد می آوریم، مرحوم حجازی با خیلی ها دعوا داشت و از همه طلب کار بود. به خاطر بیماری اش از مسئولین مساعدت دریافت می کرد و مدام در مصاحبه ها می گفت که هیچ کس به من کمک نمی کند. هیچ وقت هم کسی نپرسید چرا همه باید جمع شوند و به شما کمک مالی کنند؟ مگر فرق شما با آن بیماری که در بیمارستان بستری است و به دلیل نداشتن پول حتی پانسمان هایش را عوض نمی کنند چیست؟ این در حالی بود که ناصر خان حجازی وضع مالی خوبی داشت، و حتی در یک سال گذشته فقط به یمن زخم زبان های معروفش، فتح الله زاده به او یک مقام تشریفاتی با حقوقی قابل توجه در باشگاه استقلال تقدیم کرد تا از شر زبان تند و پرخاشگرش در امان باشد! 

  این روزها که باب مرده خوری و مرده پرستی باز شده است، حتی هیچ کس جرئت نمی کند بپرسد کجای حجازی اسطوره بود؟ بازی او در تیم تاج؟ یا بازی او در تیم ملی شاهنشاهی که هیچ کدام از ما نه آن را به یاد می آوریم و نه بنده سربازی در تیم ملی شاهنشاهی را افتخار می دانم. بعضی از شما می دانید که نگارنده دل بسته استقلال است، اما رنگ پیراهن مقدس نیست که آن را بپرستیم و هر که رنگ مورد نظر ما را پوشید قدیس بدانیم. اگر تختی اسطوره شد، به دلیل جوان مردی اش بود نه به دلیل پوشیدن دو بنده تیم ملی شاهنشاهی. اگر نامی از پوریای ولی هست، به خاطر خصلت های پهلوانانه اوست. اما این آدم هایی که در موج مرده پرستی قرار گرفته اند و یقه جر می دهند، نمی توانند یک ویژگی مثبت از حجازی که قابل الگو برداری باشد معرفی کنند. ناعادل فردوسی پور از حجازی دو ویژگی برمی شمرد: یکی خوش تیپی (!) و دیگری صراحت لهجه و شما می دانید که پرخاشگری و دعوای لفظی با مسئولین بر سر پول یا دعوای لفظی با هم قطاران بر سر شهرت و افتخارات را فردوسی پور صراحت لهجه می خواند! 

  حتی همین مسئولینی که با بیمار، مرده، بازماندگان و عزاداران ناصر خان عکس یادگاری گرفتند، به شهادت نزدیکان شان، در دل برای حجازی ارزش فوق العاده ای قائل نیستند و همه این تظاهرها به این دلیل بود که به شهرت شان لطمه نخورد و در برنامه سرگردنه 90 از ایشان باج خواهی نکنند. این مسئولین جرئت نمی کنند از یکی از این به اصطلاح کارشناسان یا طرف داران افراطی بپرسند، حجازی با آن اخلاق تند و با آن لحن طلب کارانه، چه ویژگی مثبت اجتماعی داشت که او را الگو یا اسطوره بدانیم. 

  خلاصه کلام اینکه چه کسی با کدام دلیل عقلی و منطقی ناصر خان را اسطوره می داند؟ اصلاً کدام اسطوره؟! 

  پ.ن: بنده تعریضی به خود مرحوم حجازی ندارم و برای ایشان آرزوی آمرزش دارم. هر چه آمد در مذمت موج مرده پرستی کورکورانه بود. دعا بفرمایید. 

  

یادداشت مرتبط: آنچه در مورد ناصر حجازی به مردم نگفتند [لینک]

به جای توضیح

به نام خداوند جان و خرد 

با سلام و احترام خدمت دوستان ارجمند

بنا بود در اولین فرصت توضیحی در مورد یادداشت­های «حس غریب» و «اعزام به بحرین» بدهم. در مورد بحرین فعلاً صلاح نیست نکته­ای عرض شود، هر چند برخی از عزیزان و بعضی از کسانی که اعلام آمادگی کرده بودند، از شرح ماوقع مطلع هستند. در مورد «حس غریب» هم باید عرض شود که اعتراف می­کنم از ابتدا قرار دادن آن عکس و آن دو بیت در وبلاگ اشتباه بود.

 

تکلیف دشمنان و منافقین که به خوبی معلوم است، اما از دوستان ارجمند تقاضا دارم به بنده اجازه دهند کمی بیشتر سکوت کنم. چنانچه پاسخ کامنت­ها، پیامک­ها یا تماس­هایتان را نگرفتید، پیشاپیش پوزش می­خواهم.

 

دعا بفرمایید.