بازگشت من از سفر، مقارن شد با آغاز سفر خسرو شکیبایی و اگر این اتفاق نبود حالا حالاها یادداشتی را از اینجانب در نت نمیدیدید. همیشه گفتهام نویسنده فقط وقتی حق دارد بنویسد که مایه (سوژه) یقهاش را محکم گرفته و او ناگزیر از نوشتن باشد. اما حالا گویی غم نه یقه، بلکه گلویم را گرفته و مجبورم بنویسم. آنها که از پرتوپلا و پرگویی بدشان میآید لطفاً از همینجا راهشان را کج کنند و بروند. حال خوشی ندارم و این یادداشت یحتمل پرت و پلا و طولانی خواهد شد.
اگر بخواهیم سه بازیگر برتر سینمای ایران (اعم از مرد یا زن) را نام ببریم، قطعاً یکی از آنها خسرو شکیبایی است. دیگری مسلماً استاد عزت الله انتظامی و سومی هم احتمالاً پرویز پرستویی خواهد بود. برای من یکی از جذابیتهای سینما خسرو شکیبایی بود. در دوران دانشجویی که کمتر جاذبهای قادر بود مرا از دنیای معادلات دیفرانسیل و فرمولهای مدار و صد البته از بیم و هراس نتایج پایان ترم بیرون بکشد، اگر فیلمی اکران میشد که خسرو شکیبایی در آن ایفای نقش کرده بود، حتماً شماری از دوستان را با خود همراه میکردم و راهی سینما میشدم. کارهای تلویزیونی او هم به همچنین. شخصیت بزرگی چون مرحوم مدرس، برای من همانی است که شکیبایی بازی کرد و «روزی روزگاری» با آن همه زیباییهای بصری و معنویاش، دست کم برای من، بدون شکیبایی (مراد بیک) ارزشی نداشت.
یک تصویر ثابت که از او در ذهن من نقش بسته، مربوط است به زمانی که داخل خودرو آماده حرکت نشسته بودم. خسرو شکیبایی نزدیک کیوسک روزنامه فروشی جلوی سینما شهر قصه ایستاده بود و بند کیفی قهوای روی شانهاش بود و دست راستش روی کیف بود. در طول خیابان به طرفی حرکت کرد، انگار پشیمان شده باشد، ایستاد و به سمت دیگر بازگشت. باز هم پشیمان شد. لختی درنگ کرد و بازگشت. با خودم گفتم این خودِ «هامون» است. شکیبایی دوست داشتنی بود، اما در این نمای واقعی که شاید تنها بینندهاش من بودم، روح مواج و در عین حال ساده و لطیف شکیبایی را دیدم و شیفتهی او شدم. اگر چه همهی آدمها ظاهری دارند و باطنی، اما با این عقل ناقص خودم گمان میکنم که شکیبایی ِ پنهان، آن همه بزرگ و مواج و تودرتو بود که شُمای غریبه، از ظاهر او به هیچ روی نمیتوانستید به روحیات و احساس و عواطف و اندیشهاش پیببرید. شاید فقط همسر او و شاید فقط معدودی از اساتید این فن بتوانند درکی نزدیک به حقیقت از شخصیت خسرو شکیبایی داشته باشند، بیآنکه بتوانند حتی به درستی آن را بیان کنند!
اما آنچه برای همهی ما ملموس است و از شکیبایی، یک بازیگر جاویدان ساخته است، بازیهای تمام عیار اوست. شکیبایی یک ستاره نبود، او فوق ستاره بود، او نابغهی سینمای ایران بود. یکی شدن با نقش و استفاده از تمام ظرفیتهای آدمی برای ایفای نقش در خسرو شکیبایی آن همه بارز بود که میتوان او را تدریس کرد. خسرو شکیبایی به تنهایی یک سبک کلاسیک است و این کاملترین جملهای است که میتوان در بارهی او گفت. کاش مدرسین بنشینند و برای پلان به پلان بازیهای او طرح درس بنویسند.
مخاطب عام نیز که از اصول سینما کمتر میداند، آنچنان جذب هنرنمایی او میشود که به او علاقهمند میشود و به او عشق میورزد. شکیبایی وقتی هامون را بازی میکند، مخاطب تا مدتها حاضر نیست که خسرو شکیبایی را به رسمیت بشناسد و او در سایهی هامون گرفتار میشود و تا سالها هامون میماند. وقتی که شکیبایی یک پدر احساساتی و هنرمند است (خواهران غریب) مخاطب از سینما که بیرون میآید دلش میخواهد برود این پدر را ببیند و دستانش را ببوسد. وقتی «مراد بیک» را در «روزی روزگاری» میبینید، فقط مراد بیک است، یعنی یک راهزن که شخصیتش به مرور دستخوش تغییر میشود و به کمال انسانی میرسد و شما هر چه هم که اهل فن باشید، در تماشای اول خسرو شکیبایی را نمیبینید و فقط مراد بیک را به تماشا خواهید نشست!
شکیبایی در دوران پرکاری و حتی این اواخر در چند تله فیلم کم اهمیت هم بازی کرد که خودش و دیگران میدانستند که به سابقهی هنری او نمیافزاید و شاید تنها فیلم جدیای که بتوان به بازی شکیبایی در آن خرده گرفت، «سرزمین خورشید» به کارگردانی احمدرضا درویش باشد. وقتی در بخش نشست سینمایی جشنواره فرهنگی-هنری-دانشجویی «برگ سبز» (دانشگاه علم و صنعت) از درویش در بارهی نوع تعاملش با شکیبایی پرسیدم، حاضر نشد جوابی بدهد و به هنگام اکران فیلم که در کنار او نشسته بودم، وقتی دانشجویان به یکی از حرکات شکیبایی خندیدند، درویش با ناراحتی گفت:«نه نه، آنها نمیفهمند. آنها به خاطر سابقه ذهنی از خسرو شکیبایی به او میخندند، اینجا اصلاً خنده ندارد» و شاید این مشکل را شکیبایی هم با درویش داشته است، کسی چه میداند؟
حالا شکیبایی پرکشیده است و خسرو سینمای ایران دیگر در میان ما نیست. آن هم درست در زمانی که سینمای عزیز ما زمینگیر شده و امثال شکیبایی بیش از هر زمان دیگری میتوانستند به نجات آن کمک کنند و ای کاش او چند سال دیگر نیز میزیست. شکیبایی به سوی دوست پرکشیده و خانواده و دوستان و جامعه هنری و هنر دوستان را داغدار کرده است؛ اما او نیازی به بزرگداشت مسئولین ندارد. خسرو شکیبایی بزرگ است، به شهادت هنرنمایی و نبوغش و به شهادت مهربانی و فروتنیای که از او به یادگار مانده است. تا فیلم و سینما طرفدار دارد نام شکیبایی بر سر زبانها خواهد بود و بار دیگر تأکید میکنم که ای کاش اساتید «خسرو شکیبایی» را تدریس کنند.