نامحرمانه

خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست

نامحرمانه

خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست

همرنگ جماعت نباشید

اگر شما به اندازه‏ی کافی از فکر خود استفاده می‏کنید و به عبارتی اگر فردی معقول و اندیشمند هستید، و همچنین اگر به دستورات الهی توجه دارید و آنها را به کار می‏بندید، نگران نباشید که دیگران شما را غیر عادی بدانند.

  

واقعیتِ جهانی که در آن زندگی می‏کنیم این است که بیشتر مردم در مسیر غلط حرکت می‏کنند. به همین دلیل، تنظیم کورکورانه‏ی رفتار و حرکت خود با اجتماع، چه بسا شما را به بیراهه ببرد. شیخ شهید ثانی اشراق، حضرت علامه مطهری(ره) بارها به ضرب المثل «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» خرده گرفته است و در جایی گفته است:«مسئله‏ی دیگر مسئله عدد است. انسان همان‏طور که گوسفندصفت از گذشتگان پیروى مى‏کند، در مقابل جمع و عدد که قرار مى‏گیرد مى‏خواهد همرنگ جماعت شود. مى‏گویند:"خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو". وقتى جماعت رسوا باشد، همرنگ جماعت شدن رسوا شدن است. ولى در انسان تمایل به اینکه همرنگ جمع شود زیاد است‏.» ۱ و ظاهراً ایشان در مقابل ضرب المثل فوق آورده است:«خواهی نشوی همرنگ، رسوای جماعت شو».

مشخص است که همچون امروز، در طول تاریخ همواره اکثریت مردم در پی کسب دنیا و مقام و شهرت بوده‏اند و تقواپیشگان، مخلصین، مجاهدان و دانشمندان همواره بخش کوچکی از جامعه بشری را تشکیل داده‏اند. ضمن اینکه دنیاطلبان همیشه برای رفتار خود توجیهات عقلی، منطقی، اجتماعی و فلسفی تراشیده‏اند و چون عده بیشتری در اجتماع دارند، خیلی وقت‏ها خود را محق جلوه داده، به تخطئه و گاه تمسخر اقلیت راستین پرداخته‏اند!

  

باید توجه داشت که – با ساده کردن شرایط - تفاوت رویه‏ی فرد با اجتماع در یکی از حالات زیر متصور است:

الف- گاهی حق با اجتماع است. در این صورت عقل سلیم حکم می‏کند که فرد به اشتباه خود پی ببرد و با جامعه اسلامی همراه شود.

ب- اغلب حق با فرد است. اینجاست که آدمی باید بداند در مقابل اجتماع مجبور نیست و هویت دینی و انسانی هر فرد، به او در برابر روح حاکم بر جامعه استقلال داده است. در قیامت نیز  آدمی با توجه به دارا بودن همین آزادی و استقلال مورد محاسبه قرار می‏گیرد. از این رو کسی که مسیر خود را بر اساس آموزه‏های دینی و خردمندانه انتخاب کرده است، نباید شرمنده باشد و یا از هجمه‏های اصحاب دنیا بترسد، بلکه باید با توکل به خدای لایزال، در رفتار عقلانی و خداپسندانه‏ی خود ثابت قدم باشد و بداند که وعده‏ی الهی قطعاً محقق خواهد شد که «العاقبة للمتّقین».

ج- گاهی شرایط علی السویه و متشابه است. به این معنی که اگرچه فرد مرتکب اشتباهی نشده است، اما روح حاکم بر اجتماع نیز در این مورد خطایی ندارد. در اینجا شایسته‏تر است که فرد خود را با اجتماع هماهنگ سازد، اما اگر بنا به یک سلسله دلایل روانی و حسّی، به روش خود دلبستگی دارد، به این معنی که با در پیش گرفتن این رفتار، نشاطی برای انجام دیگر تکالیف خود به دست می‏آورد، باز باید به روش خود پایبند باشد و از اینکه دیگران او را غیرعادی بدانند واهمه نداشته باشد.

د- ممکن است روح حاکم بر اجتماع و فرد، هر دو در مسیر اشتباه باشند. انسان همواره باید مراقب باشد تا در برابر اشتباهات اجتماع، صبور و خوددار باشد و بنا به تلافی یا از روی غفلت، خود مرتکب اشتباهات دیگر نشود و همان گونه که در ابتدای بحث اشاره شد، توجه به دستورات الهی و حاکم نمودن عقلانیت، آدمی را به ساحل نجات خواهد رساند.

ه- گاهی اجتماع در مسیر درست حرکت می‏کند ولی فرد نیز شیوه‏ای بهتر و کارآمدتر یافته است. این جدی‏ترین مناقشه‏ی فرد و اجتماع است! اینجاست که خیلی‏ها فرد را مورد عتاب و گاه تمسخر و تحمیق قرار می‏دهند و با این استدلال که «آیا این همه آدم اشتباه می‏کنند؟» به این نتیجه می‏رسند که فرد لجباز، احمق و یا دیوانه است. غافل از اینکه اگر چه جامعه ره به خطا نمی‏رود، اما فرد به دلیل نخبگی و اندیشمند بودن، به شیوه‏ای برتر رسیده است. در این حالت اگر تزلزل شخصیتی در او وجود داشته باشد، یا تسلیم جو و جامعه می‏شود و یا دست کم همّ و غمّ خود را قانع ساختن مردم قرار می‏دهد و از ادامه مسیر باز می‏ماند. هرچند تعامل با اجتماع امری لازم است، ولی باید این تعامل در حدی باشد که فرد را از ادامه حرکت باز ندارد و همواره حرکت در مسیر رشد و تعالی را حفظ نماید و اجازه دهد جامعه در وقت خود حقایق را دریابد.

   

آنچه بسیار قابل تأمل است اینکه قرآن مجید همواره مؤمنین را کم و گمراهان را بسیار می‏شمارد. برای نمونه و قرابت ذهن، و بدون اشاره به تفسیر، به این چند مورد که برخی چند بار در قرآن تکرار شده‏اند، توجه کنید:

بَلْ کانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلیلاً. نه، اینان جز اندکى نمى‏فهمند.  (فتح –  15)

قَلیلاً ما تُؤْمِنُونَ. چه اندک ایمان مى‏آورید. (الحاقه - 41)

ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلاَّ قَلیلاً مِنْکُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ. ولى جز اندکى از شما، پشت کردید و شمایید روى‏گردانندگان. (بقره – 83)

فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلیلاً. و جز اندکى ایمان نیاورند. (نسا - 46)

وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلیلاً. و (در نماز) - جز اندکى- خداى را یاد نکنند. (نسا - 142)

قَلیلاً ما تَذَکَّرُونَ. شما چه اندک پند مى‏پذیرید. (اعراف – 3) و (نمل – 22) و (الحاقه – 42)

قَلیلاً ما تَشْکُرُونَ. چه اندک سپاس مى‏گزارید. (اعراف – 10) و (مؤمنون – 87) و (سجده - 9 ) و (الملک - 23)

قَلیلاً ما تَتَذَکَّرُونَ. چه اندک پند مى‏پذیرید. (غافر – 58)

  

و در مقابل:

وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ. ولیکن بیشترشان جاهل اند.  (انعام  - 111)

وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ. ولى بیشترین‏شان نمى‏دانند. (انعام - 37) و (اعراف – 131) و (انفال – 34) و (یونس – 55) و (قصص – 13) و (قصص – 57) و (زمر – 49) و (دخان – 39) و (طور – 47)

وَ لا تَجدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرینَ. و بیشترین‏شان را شکرگزار نخواهى یافت. (اعراف - 17)

وَ ما وَجَدْنا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقینَ. در بیشترین‏شان وفاى به عهد نیافتیم و بیشترین را جز نافرمانان ندیدیم.  (اعراف - 102)

وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ. ولى بیشترین‏شان شکر نمى‏گویند. (یونس – 60) و (نمل – 73)

أمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبیلاً. یا گمان کرده‏اى که بیشترین‏شان مى‏شنوند و مى‏فهمند؟ اینان چون چارپایانى بیش نیستند، بلکه از چارپایان هم گمراه‏ترند. (فرقان - 44)

  

 

اگر بنا باشد برای حالات مختلف مثال آورده شود، این یادداشت بسیار طولانی خواهد شد، اما باز هم برای قرابت ذهن به یک نمونه مهم اشاره می‏شود. همه شیعیان می‏دانند که قیام بزرگ حضرت حجت(علیه آلاف التحیّة و الثناء) به همراهی 313 یار راستین محقق خواهد شد. مردان خودساخته و نمونه‏ای که هیچ‏گاه از روح حاکم بر اجتماع پیروی نخواهند کرد. چه اگر به جز این می‏بود، و اگر آحاد جامعه خالصانه در مسیر درست حرکت می‏کردند، در طول تاریخ و پس از نسل‏های مختلف، می‏بایست عدد یاران حضرت مهدی(عج) بسیار بیش از این 313 تن باشد. اما باز می‏بینیم که زمان گذشته است و سال‏ها از پس سال‏ها آمده و سپری شده‏اند، اما هنوز فهرست 313 یار راستین آن حضرت، تکمیل نشده است.

این یادداشت را با دو بیت شعر زیبا و معروف به پایان می‏رسانم که: 

  

قـطـعـه‏ی گـم شده‏ای از پـر پـرواز کـم است             یـازده بــار شمـردیـم و یـکی بــاز کـم است

این همه آب که جاری است نه اقیانوس است      ‏‏‏  عـرق شرم زمیـن است کـه سرباز کم است

 

 

پاورقی: 1- مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏22، ص 702.

شعار مرگ بر مشایی در راه است

شعار مرگ بر مشایی در راه است

 

 

زمانی که مشایی از «دوستی با مردم اسرائیل» سخن گفت، دوستانی که این جانب را شاغل در نهاد ریاست جمهوری می‏دانستند، تماس می‏گرفتند و می‏پرسیدند که جواب منتقدین را چه بدهیم؟ بنده می‏گفتم:«هیچی، بگویید حرف غلطی است و حمایت دکتر از مشایی نیز اشتباه است». بگذریم که برخی دوستان بنا به عشق و ارادت به دولت اصولگرا، افسانه‏ها ساختند و حتی مواضع مشایی را در چارچوب یک «طرح فریب» معرفی کردند که بنده همواره با این توجیه مقابله کرده‏ام. 

   

 

زمان گذشت مقام معظم رهبری فرمودند حرف مشایی غلط بوده است. بار دیگر رهبر معظم انقلاب در نامه‏ای از دکتر احمدی نژاد خواستند که مشایی در جایگاه معاون اولی قرار نگیرد. این نامه با تأخیر و بدون رعایت ادب ولایتمداری پاسخ داده شد و نهایتا شبح مشایی در نهاد ریاست جمهوری سایه افکند. افاضات عجیب و غریب مشایی - که به عقیده نگارنده خاستگاه آن منیّت و نفسانیّت است - همچنان ادامه دارد و اکنون به نقطه‏ای حساس (مکتب ایرانی) رسیده است و بازخورد این افاضات ، متفاوت و جالب توجه است: 

  

 

  • از یک طرف منافقین ملّی – مذهبی هستند که خیلی پیشتر این عقیده انحرافی را داشته‏اند. ایشان هیچگاه امثال مشایی را به درون خود راه نمی‏دهند و حتی او را باور نیز نمی‏کنند، اما نمی‏توانند خوش‏حالی خود را مخفی کنند که یکی بیخ گوش احمدی نژاد پیدا شده و اصول دین غربی آنها را تکرار می‏کند.
  • یک طرف نیز طاغوتیان و ضدانقلاب خارج از کشور هستند، که حال و روزشان زیاد با منافقین ملی – مذهبی داخل کشور تفاوتی ندارد.
  • علمای اعلام و مقام‏های برجسته دینی سکوت را جایز ندانسته‏اند و تمام قد در برابر این انحراف موضع گرفته‏اند و مصرانه از دکتر احمدی نژاد خواسته‏اند که این بلندگوی التقاط را خاموش سازد. حتی آیت الله مصباح یزدی که دوست و دشمن وی را حامی شماره یک احمدی نژاد می‏شناسند، در این زمینه کوتاه نیامده است و مشایی را محکوم کرده است.
  • طرف دیگر ماجرا نخبگان سیاسی اصولگرا هستند. این دسته ضمن محکوم کردن مشایی و باطل دانستن آرای اعتقادی او، اما بسیار مواظبت می‏کنند که به نوعی نظر ندهند که باعث تضعیف جریان اصولگرایی شود.
  • اقلیت سیاسی کشور به اضافه‏ی جریان انحرافی اصولگرایی نیز در این معرکه صرفاً در پی عقده گشایی هستند، اما از آنجا که عده‏ای ندارند و مورد توجه مردم نیستند، تحرک ایشان به حساب نمی‏آید.
  • طرف اصلی ماجرا اما مردم هستند. شعور جمعی مردم همواره دوست را از دشمن، خدمتگزار را از منافق و حق را از باطل تشخیص داده است. مردم نه قسم نابه جای حضرت عباس را باور می‏کنند، نه به صغرا کبرای سیاستمداران توجه می‏کنند (حتی اگر شخص رئیس جمهور باشد) و نه کاری دارند که در بوق و کرنای معاندین و مخالفین نظام مقدس جمهوری اسلامی چه می‏گذرد. ملت شریف ایران فقط گوش و هوش به بیانات و مواضع رهبر معظم انقلاب دارند و با تمام قوا و با شور و شعور در برابر ناخالصی‌ها موضع می‏گیرند.

 

 

این چنین است که بنده پیش بینی می‏کنم اگر در مواضع التقاطی مشایی تغییر مثبتی رخ ندهد و یا اگر رئیس جمهور مکتبی، مشایی را سرجایش ننشاند، در آینده نزدیک شعار «مرگ بر مشایی» در اجتماعات ملت شهیدپرور ایران طنین انداز شود.  

 

 

پ.ن: لازم است تأکید کنم که اگر باز هم به عقب برگردیم و بنا باشد در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کنیم، این جانب همچنان با اطمینان به دکتر احمدی نژاد رأی خواهم داد. درست که دکتر اشتباهاتی دارد، اما مشی اصولگرایانه وی و ولایتمداری او نمونه است. دکتر به کسانی که علناً افکار غربی دارند و در برابر نظام مقدس جمهوری اسلامی و ولایت مطلقه فقیه موضع می‏‏گیرند، شرف دارد. همچنان معتقدم ادامه گفتمان انقلاب اسلامی و راه شهیدان و حضرت امام(ره) با ریاست جمهوری دکتر احمدی نژاد میّسر است و خطاهای دکتر اولاً قابل جبران است و ثانیاً در برابر امتیازات مثبت او عددی نیست.

فوری – اختصاصی نامحرمانه – افشین قطبی در تل آویو !

آیا قطبی جاسوس است؟

یک مقام مطلع از سفر برنامه ریزی شده‏ی افشین قطبی به سرزمین‏های اشغالی فلسطین خبر داد. وی در این مورد توضیح نداد که آیا قطبی دیداری با مقامات رژیم صهیونیستی خواهد داشت و یا اینکه سفر او جنبه‏های دیگری دارد. گفتنی است که مقر فرقه ضاله و ضد اسلامی بهائیت نیز در فلسطین اشغالی است. 

 

 

پیش از این خبرگزاری فارس از بی‏نتیجه بودن تلاش‏های وی برای یافتن سرمربی تیم ملی ایران در افریقای جنوبی خبر داده بود [لینک] و [لینک]. هر چند فدراسیون فوتبال جمهوری اسلامی ایران معتقد است که افشین قطبی در افریقای جنوبی است، ولی حتی فدراسیون نیز از این بابت اطمینان خاطر ندارد و فقط این طور گمان می‏کند و مطمئن نیست که پاسخ قطبی به سؤال‏های خبرنگار سایت فدراسیون، از کدام نقطه جهان ارائه شده است. بعید نیست که با درز این اخبار، قطبی به زودی در افریقای جنوبی حاضر گردد. 

 

 

افشین قطبی برخلاف نخستین فصل حضور خود در ایران، اکنون مورد نفرت تماشاچیان، علاقمندان و اهالی فوتبال ایران قرار دارد، اما در عوض مورد حمایت فیفا، اپوزوسیون و ضد انقلاب خارج از کشور و لابی‏های غیررسمی خاص در داخل ایران است و در حالی که پس از ناکامی در دومین فصل حضور خود در تیم پیروزی از جایگاه خود فرار کرد و با باشگاه پرسپولیس برای ختم قرارداد به توافق رسید، در خارج از کشور برضد جمهوری اسلامی ایران مصاحبه کرد، اما ناگهان در اقدامی عجیب و با قراردادی عجیب‏تر در رأس تیم ملی فوتیال کشورمان قرار گرفت. قطبی که با ادعای شناخت دو کره و قول صعود به جام جهانی به ایران آمده بود، از عمل به قول خود ناکام ماند، ولی فدراسیون بنا به خبطی که در عقد قرارداد کرده بود، و علی رغم اختلافات داخلی، مجبور به ادامه همکاری با قطبی شد. 

 

 

بسیاری از کارشناسان که توانایی افشین قطبی را فراتر از آنالیزوری نمی‏دانند، رویه‏ی او را به گونه‏ای ارزیابی می‏کنند که به نابودی کامل فوتبال ملی خواهد انجامید. برخی نیز مدت‏ها پیش از مشکوک بودن شخصیت قطبی خبر داده‏اند.

آقای تاج زاده کار شما تمام است!

اشاره: در پی انتشار نامه مصطفی تاج‌زاده عضو شورای مرکزی حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی تحت عنوان«پدر، ‌‌مادر ما بازهم متهمیم»، ‌یکی از مطلعین ‌پرونده تاج‌زاده طی مقاله‌ای به برخی ادعاهای وی پاسخ داد. به گزارش سایت«افشا ‌نیوز»، ‌متن این مقاله به شرح ذیل می‌باشد: ‌ 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

و قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله و المومنون و ستردون الی عالم الغیب و الشهاده فینبئکم بما کنتم تعملون

امروز مقاله نسبتاً مطولی را دیدم که ظاهراً به قلم آقای مصطفی تاج‌زاده نگارش شده بود. ‌در این مقاله تحت عنوان «پدر، ‌مادر ما باز هم متهمیم» نویسنده تلاش کرده است نظام را یکسره باطل و سیاه نشان دهد. ‌آن بخشی که بیشتر نظر من را جلب کرد و موجب شد قلم به دست گیرم و برحسب وظیفه پرده از واقعیت کنار بزنم ادعاهای غیر واقعی بود که نویسنده در مورد زندان و بازجویان مطرح کرده بود. ‌در مقاله مذکور فضای زندان چنان مخوف تصویر شده است که هر خواننده‌ای را تحت تأثیر قرار می‌دهد تا ضمیر ناهوشیار خواننده، ‌نویسنده را به خاطر مقاومت در آن شرایط طاقت فرسا به مثابه قهرمانی تحسین نماید. ‌آنقدر فضای این نوشته تند و غیرمنصفانه است که هنوز انتساب آن به آقای تاج‌زاده برایم غیر قابل باور می‌باشد و آنچه تردیدم را بیشتر می‌کند سبک و سیاق قلمی است که مطابقت چندانی با قلم آقای مصطفی تاج‌زاده ندارد، ‌به علاوه اینکه هنوز مصطفی را لوطی‌تر از آن می‌شناسم که به این زودی نمکدان بشکند. ‌

  

من به واسطه شغلم به طور غیرمستقیم یکی از مطلعین پرونده آقای تاج‌زاده هستم که در ادامه با ذکر نکاتی خطاب به وی اطمینانش را نسبت به این ادعا حاصل خواهم نمود. ‌آقای تاج زاده، ‌واقعاً قول و قرارهایتان و گفت و شنودهایتان را با رفقای به اصطلاح بازجویت فراموش کرده‌ای یا مسأله چیز دیگری است؟‌ای کاش مرا مجبور نمی‌کردی مسائل را اینگونه شفاف بیان کنم اما چه کنم که من اگر تحمل هر چیزی را داشته باشم تحمل بی‌انصافی و بی‌معرفتی را ندارم. ‌ آقا مصطفی آیا مسئولان پرونده اتهامی جنابعالی عاشق چشم و ابروی تو بودند که بدون وثیقه و برخلاف روال معمول و قانونی به تو مرخصی طولانی مدت داده‌اند؟ یا اینکه از تو می‌ترسند؟‌

  

یا واقعیت این است که به عجز و التماس تو برای آزادی و تعهدات شفاهی‌ات مبنی بر جبران مافات اطمینان کردند و خواستند فرصتی به تو داده باشند شاید طبق وعده‌ات جبران مافات کنی. ‌آیا تو نگفتی اجازه دهید من بروم بیرون به مردم بگویم که ما خیانت کردیم و با یک دروغ بزرگ به حیثیت نظام و این مردم شریف لطمه وارد کردیم؟

  

آیا تو نبودی که می‌گفتی میرحسین مانند کسی است که زمین خورده و خجالت می‌کشد که بلند شود. ‌بیایید با هم کمک کنیم تا او را از زمین بلند کنیم؟

  

آیا تو نگفتی که من فوق تصور شما کار خواهم کرد، کاری که دوست و دشمن تعجب خواهند کرد؟

  

اعتراف می‌کنم که این را راست گفتی با این مقاله‌ای که نوشتی دوست و دشمن تعجب کردند.‌ تعجب از اینکه در یک نظام سیاسی یک مجرم براندازی پس از اینکه مورد لطف قرار می‌گیرد و تعهد می‌دهد که پاسخ این لطف را با عذرخواهی از مردم به خاطر نادیده گرفتن رأی آنها و توهین به شعور ایشان و پایمال کردن جمهوریت نظام خواهد داد به خیال خودش نظام و مردم را فریب داده و آنها را با یک دروغ نامه یا بهتر است بگویم سروش نامه غافلگیر کرده است. ‌

  

آقای تاج‌زاده باور نمی‌کنم که به این زودی فراموش کرده باشی که عاجزانه از مسئولان پرونده می‌خواستی تو را با تعهد کتبی خرد نکنند و تو در مقابل، عملاً خیانت‌هایت را جبران خواهی کرد. ‌

  

آقای تاج‌زاده کارشناس پرونده‌ات می‌گفت فیلمی از دوران زندانت در اختیار دارد که اگر مسئولان اجازه دهند منتشر شود همه مردم خواهند فهمید منظور تو از شکنجه! و سختی زندان چیست؟

  

یکی از کارشناسان پرونده که مطلع شد می‌خواهم مطلبی در پاسخ به تو بنویسم گفت پیغام دهم که آقا مصطفی خیلی، ‌خیلی بی‌انصاف و بی معرفتی. ‌

  

گفت بنویس که من اگر می‌دانستم بگو بخندهایمان را و لطیفه گفتن‌هایمان را برای تلطیف فضای گفت‌وگو شکنجه تلقی خواهی کرد هرگز به تو اطمینان نمی‌کردم و برخلاف نظر برخی عمل نمی‌کردم که معتقد بودند شماها اصلاح ناپذیرید. ‌

  

آقای اصلاح طلب! واقعاً اگر در زندان یک تلنگر به تو خورده بود همسر تو اینگونه ساکت می‌نشست؟ همسری که تو خود بارها به ما می‌گفتی او بسیار تند است و من نمی‌توانم او را کنترل کنم. ‌آقای تاج‌زاده خیلی بی انصافی، ‌چرا که تو به خوبی می‌دانی که از آقای حجاریان چگونه در زندان مراقبت می‌شد و چگونه بازجویانی که تو در مقاله‌ات چهره هیولا گونه‌ای از آنها ترسیم کرده‌ای او را تر و خشک می‌کردند و مرتبا برای آب درمانی او را به استخر می‌بردند و طبق توصیه‌های پزشک او را ماساژ می‌دادند که امیدوارم آقای حجاریان خود این نکات را یک بار دیگر برای افکار عمومی بازگو نماید. ‌مگر اینکه او هم...

  

آقای تاج‌زاده در مقالات بعدی به جای دکلمه سرایی سعی کن برای ادعاهای خود سند ارائه نمایی. ‌هر چند که با توجه به این مقاله مطمئنم اگر سندی داشتی ابایی و ملاحظه‌ای از انتشار آن نداشتی. ‌شما و دوستانتان عادت کرده‌اید که مسائل را در پیچ و خم لفاظی‌ها بغرنج و مبهم رها سازید. ‌آقا مصطفی من که می‌دانم این مقاله به قلم خودت نگاشته نشده و صاحب قلم را هم به خوبی می‌شناسم و اهالی کتاب و نشریات هم اگر کمی دقت نمایند نویسنده را فوراً خواهند شناخت. ‌اما چون مقاله به نام تو منتشر شده خطاب به تو می‌نویسم که حتی در دشمنی هم می‌توان انصاف را رعایت کرد. ‌زندگی همین دو روزه نیست چرا افق نگاهت را بازتر و دوراندیشانه‌تر نمی‌گردانی؟

  

البته در مورد اقدام ناجوانمردانه‌ات گمانه‌زنی‌هایی وجود دارد که من به برخی از آنها اشاره می‌کنم. ‌از جمله اینکه برخی از دوستان با شناخت روانشناسانه‌ای که از جنابعالی دارند بر این باورند که با این مقاله نیاز روحی خود را مرتفع ساخته‌ای. ‌

  

برخی دیگر معتقدند برای فرار از اتهام معامله با نظام، این کار را کرده‌ای. ‌عده‌ای دیگر حدس می‌زنند که این اقدام نوعی تشکر به خاطر مراسم گلریزان سران فتنه برای تهیه مسکن جنابعالی صورت گرفته است و گروهی هم بر این عقیده‌‌اند که تو سودای لیدری جریان فتنه را در سر داری. ‌در گفت‌وگویی که با کارشناس پرونده‌ات داشتم می‌گفت این سخن را اضافه کن که اما من خیلی به علت آن کار ندارم لکن متحیرم از این همه بی‌معرفتی آن هم از کسی که مدعی بود بچه میدان خراسان است و معرفت سرش می‌شود و بارها می‌گفت شما مرا آزاد کنید کاری نمی‌کنم که شما به خاطر این حسن ظنتان شرمنده شوید! فقط می‌توانم بگویم اف بر این دنیا و بازی‌هایش. ‌

  

و اما حال که سخن به اینجا کشید اجازه بده نکاتی را در مورد اهم دروغ پراکنی‌هایت یادآور شوم. ‌

  

در ابتدای مقاله‌ات سخن از دو نظام متفاوت به میان آورده‌ای. ‌نظامی که در ذهن بازجویان نقش بسته و نظامی که تو به آن باور داری. ‌تو از نگاه خود این دو نظام را توصیف نموده‌ای من هم می‌خواهم از نگاه خودم به تفاوت‌های آنها اشاره کنم. ‌اهم مؤلفه‌های نظام مطلوب تو که چندان هم پنهان نبوده و حداقل در 8 سال دوره اصلاحات شمه‌ای از آن را به نمایش گذاشته از این قرار است:‌ 

 

نظامی خسته و پشیمان از گذشته انقلابی خود.

نظامی تسلیم و فرمانبردار در مقابل زورگویان عالم.

نظامی که خمینی در آن به موزه سپرده شده است. ‌

نظامی که در آن گریزی از سکولاریسم نیست.

نظامی که مطرودین امام در آن نه تنها دارای ارج و قرب که از مردم و امام طلبکارند. ‌

نظامی که تئوریسین‌های آن سروش و شبستری و بشیریه‌ها هستند. ‌همان‌هایی که تفسیر خود از دین را برابر با تفسیر پیامبر و ائمه‌علیهم‌السلام می‌دانند. ‌

نظامی که فرهنگ عاشورا در آن فرهنگ خشونت است. ‌

نظامی که حتی امام زمان (عج) را هم می‌توان در آن استیضاح نمود. ‌

نظامی که در مدل توسعه آن یک عده ناگزیر در زیر چرخ‌های توسعه باید له شوند و آن عده هفت دهک پایین جامعه است همان‌هایی که جرمشان «نه» به شما بوده است. ‌

نظامی که حزب‌الله را دشمن و اشغالگران صهیونیست قدس را دوست می‌شمارد. ‌

نظامی که در تبعیت از غرب، ‌گوی سبقت را از رژیم پهلوی ربوده است. ‌

نظامی که برای راه اندازی تنها 20 سانتریفیوژ باید با دستمال یزدی به ملاقات جک استراو برود.

نظامی که در مسابقه آلترناتیوسازی آمریکایی‌ها به جای جمهوری اسلامی با خوش رقصی‌هایش گوی سبقت را از رضا پهلوی ربوده است. ‌

نظامی که در آن گریه برای مصائب فرزندان زهرا خسته کننده و افسردگی زاست. ‌

نظامی که چادر زنان در آن نشانه عقب ماندگی است. ‌

نظامی که بی‌حیایی و عریانی در آن عین تمدن است. ‌

نظامی که قرآن را متعلق به زندگی قبیله‌ای دوران جاهلیت می‌شمارد. ‌

نظامی که برای هولوکاست ساخته صهیونیست‌ها اشک ماتم می‌ریزد. ‌

نظامی که واژه مقدس شهید را به نام آبراهام لینکلن آلوده می‌سازد و بلکه آن را به تمسخر می‌گیرد. ‌

نظامی که همه مکاتب الحادی شرق و غرب را به استناد تفکر پلورالیسم دینی حق می‌داند. ‌

نظامی که با وام‌های میلیاردی غیر قابل برگشت، ‌دل آقازاده‌هایش را به دست می‌آورد. ‌

نظامی که شهرام جزایری‌ها در آن صاحب کارت 500 هستند. ‌

نظامی که حمایت آمریکا و اسراییل و انگلیس را برای خود ظرفیت می‌شمارد. ‌

نظامی که زن را مانند غربی‌ها کالا می‌شمارد. ‌

نظامی که هویتی از خود ندارد و منتظر تزریق هویت از سوی غرب است. ‌

نظامی که باعث ننگ است. ‌

نظامی که نبودش به بودنش شرف دارد. ‌

و اما مؤلفه‌های نظام مورد نظر ما: ‌

نظامی است که پوزه آمریکا و اسراییل را به خاک مالیده و تا شکست کامل آنها از پای نخواهد نشست. ‌

نظامی است که خمینی(ره) در آن نمی‌میرد.

نظامی است که پهلوانان در آن نمی‌میرند.

نظامی که الگوی زن در آن حضرت زهرا(س) است. ‌

نظامی که بدون اشک برای حسین(ع)، ‌مرده است. ‌

نظامی که خاک گذرگاه امام زمان(عج) را سرمه چشم خویش می‌سازد نه اینکه استیضاحش کند. ‌نظامی که در مدل توسعه آن هیچ کس نباید له شود. ‌

نظامی که شهرام جزایری‌ها را به بند می‌کشد. ‌

نظامی که برای مکاتب الحادی پشیزی ارزش قائل نیست. ‌

نظامی که هولوکاست را افسانه می‌شمارد. ‌

نظامی که حزب‌الله را دوست و صهیونیست‌ها را دشمن می‌شمارد. ‌

نظامی که سه هزار سانتریفیوژ راه اندازی می‌کند و جک استراوها هم هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند. ‌

نظامی که سکولاریسم در آن واژه‌ای نجس تلقی می‌شود. ‌

نظامی که سروش‌ها و گنجی‌ها را مرتد می‌داند. ‌

نظامی که هر فتنه‌ای را که آمریکا و اسراییل و انگلیس برای سرنگونی آن طراحی می‌کند در نطفه خفه می‌کند. ‌

نظامی که فرهنگ عاشورا را فرهنگ انسان سازی می‌شمارد، نه خشونت. ‌

نظامی که غرب را به زانو در آورده است. ‌

نظامی که مطرودین امام را غیرخودی می‌داند.

نظامی که طبق فرمایش امامش روحیه سرمایه داری را با روحیه مبارزه در تضاد می‌داند. ‌

نظامی که ولایت فقیه را طبق فرموده امامش همان ولایت انبیا می‌داند. ‌

نظامی که تا پای جان پای ولایت فقیه ایستاده است. ‌

نظامی که شکست و عقب نشینی را از قاموس خود حذف کرده است. ‌

نظامی که می‌خواهد روی پای خود بایستد و می‌تواند.

نظامی که افتخار آفرین است. ‌

نظامی که آمده است تا دنیا را متحول سازد و خواهد نمود. ‌ا‌ن‌شاءالله

 

 

بله، آقا مصطفی این است تفاوت‌های بین مؤلفه‌های نظام مطلوب تو و دوستانت با مؤلفه‌های نظام من و دوستانم و این یک ادعای واهی نیست، چرا که سابقه هشت سال اصلاحات سندی است که مانند لکه ننگی بر دامن تاریخ این مرزو بوم نقش بسته است. ‌

  

آقای تاج‌زاده شما با نظام مورد نظرتان تپه‌های عباس آباد را هم نمی‌توانید فتح کنید، چه رسد به قله‌های پیشرفت و ترقی.

  

نکته دیگر در مقاله‌ات تکرار دروغ‌های کروبی است. ‌در پاسخ به این موضوع نیز خیلی نیاز به طول و تفصیل ندارد، فکر می‌کنم تاکنون دوستانت هم متذکر شده باشند که نام کروبی آنقدر زشت و کریه شده است که اگر در حرف حق هم آورده شود آن حرف مسموع نخواهد بود. ‌ در روایات آمده است خدا اگر بخواهد کسی را مفتضح کند اول عقل او را می‌گیرد. ‌در مورد عقل کروبی از کرباسچی و عباس عبدی سؤال کن که نان شبهه ناک او را خوردند ولی به میرحسین موسوی رأی دادند. ‌

  

در مورد ندا آقا سلطان که ریاکارانه با نام شهید جنبش سبز از او یاد کرده‌ای. بنده تردید ندارم که قتل ندا کار خودتان بوده است، چرا که شبیه این کشته‌سازی در برخی از کشورهایی که دچار انقلاب رنگی شدند دقیقاً با همین مختصات اتفاق افتاد که شبیه‌ترین آنها قتل دختر دانشجویی بود که در جریان انقلاب رنگی ناکام ونزوئلا توسط اغتشاشگران و با نقشه از قبل طراحی شده اجرا شد. ‌اگر خانواده ندا آقا سلطان واقعاً در خونخواهی دخترشان مصمم باشند و بیطرفانه پیگیری کنند بدون تردید اذعان خواهند نمود که قتل ندا آقا سلطان توسط کسانی صورت گرفته است که از این مسأله نهایت سوء استفاده را کردند مانند ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای.

  

درمورد راهپیمایی روز 25 خرداد سال 88 که آن را تأیید کرده‌ای کارشناس پرونده‌ات گفت به یادت بیاورم که در زندان با قاطعیت راهپیمایی 25 خرداد را غیرقانونی می‌دانستی و آن را تأیید نمی‌کردی. ‌

و اما در مورد ابراز پشیمانی‌ات از گذشته، من تعجب نکردم چرا که این حرف‌ها برایم تازگی نداشت. ‌عمر این حرف‌ها بیش از 20 سال است فقط امروز گستاخانه‌تر بر زبان جاری می‌شود و علت آن فقط یک چیز است. ‌تحلیل غلط از اوضاع و امثال تو سال‌هاست که تهدیدهای تو خالی آمریکا را آنقدر جدی گرفته‌اید که نیاز دائم به متخصص ارولوژی دارید و گمان می‌کنید که کار نظام تمام است و به قول آقای عبدالله نوری که راه می‌رود و می‌گوید: ‌«تمومست» واقعا باورتان شده است که تمومست، ‌آقای روشنفکر!

  

اونی که تمومست اصلاحات است، ‌جنبش سبز کارتونی است. ‌

  

اونی که تمومست عمر اربابتان آمریکاست. ‌اونی که تمومست عمر عربده‌کشی‌های مستانه دوم خردادی شماست اگر خوب چشم‌هایت را باز کنی احتضار لیبرال، ‌دموکراسی را می‌بینی، ‌اگر خوب چشم‌هایت را باز کنی اراده جمعی فرزندان خمینی و خامنه‌ای را می‌بینی که کمر همت را محکم بسته‌‌اند تا نفس‌های آخر ظلم جهانی و نفاق داخلی را به شماره بیندازند. ‌

  

هزار افسوس که این اراده جمعی را 30 سال پیش میشل فوکو دید و آن را به اطلاع جهانیان رساند ولی شما در دل آن بودید و ندیدید و امروز امثال چامسکی، ‌مارک پالمرها، ‌برژینسکی‌ها و صدها تئوریسین غربی چه مستقلین و چه وابستگان به نظام سلطه محکم‌تر شدن این اراده جمعی را می‌بینند ولی شما و دوستانتان نابیناتر از قبل شده‌اید. ‌

  

انسان‌های خواب به دو طریق از خواب بیدار می‌شوند یکی با عبرت از حوادث دنیا بیدار می‌شود اما دیگری را فقط چنگال مرگ از خواب بیدار می‌کند و من نگرانم که تو و دوستانت جزو گروه دوم باشید. ‌

  

خدایا همگان را از خواب غفلت بیدار کن قبل از آنکه ‌مرگ بیدارشان کند. ‌آقا مصطفی می‌دانم برایتان سخت است ولی نگاهی به تحلیل‌های رسانه‌ای و نظر کارشناسان حامی شما در غرب بیفکنید که با صدای بلند مرگ جنبش سبز کارتونی و اصلاحات را فریاد می‌زنند. ‌

  

این سنت الهی است که باطل مانند کف روی آب رفتنی است و حق ماندنی است تا دیر نشده به حق برگردید.

  

والسلام علی من اتبع الهدی

تفاوت‌های ارغوان رضایی با خانم‌های وطن‌فروش

هردو زن هستند، هر دو ایرانی و البته هر دو در خارج از کشور حجاب را کنار گذاشتند و اتفاقا هر دو در فیلم تبلیغاتی نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری، حضور داشته اند. یکی در فیلم تبلیغاتی احمدی نژاد و دیگری در فیلم موسوی. اما تفاوت‌های این دو در مقایسه با همانندهایشان آن قدر زیاد است که وجه اشتراک‌شان در حد شباهت خال مه رویان و دانه فلفل باقی می ماند. 

 

 

 

فاطمه معتمد آریا درحالی که، بخش قابل توجهی از فیلم تبلیغاتی موسوی را به خود اختصاص داده است، سر یک میز، همراه با زهرا رهنورد و معصومه ابتکار درباره حقوق از دست رفته زنان ایرانی صحبت می کند. تمام حرفی که وی در این "فیلم" می زند آن است که "من اگر بخواهم تنهایی به شهرستان بروم، اجازه رفتن به هتل ندارم مگر اینکه یک مرد همراه من باشد!"

 

 

ارغوان رضایی، قهرمان ایرانی الاصل فرانسه هم برای مدت کوتاهی در "مستند" تبلیغاتی احمدی نژاد، نشان داده می شود. این قطعه از مستند مربوط به حاشیه اجلاس ایرانیان خارج از کشور در سال 88 است که طی آن خانم رضایی، دو راکت تنیس خود را که در مسابقات بین المللی جایزه گرفته است، به رییس جمهور اهدا می کند و درحالی که از شدت شوق و هیجان، اشک می ریزد، با فارسی نسبتا روانی می گوید: "من خیلی احمدی نژاد را دوست دارم چون به تمام جهان، قدرت ایران را نشان داده و واقعاً من افتخار می کنم."

 

 

البته ارغوان رضایی این جملات را حتی پس از برگزاری انتخابات و درحالی که کشورمان مورد ناجوانمردانه ترین حملات سیاسی و رسانه ای از سوی کشورهای غربی و ازجمله فرانسه بود، با شجاعت تمام تکرار کرد. وی در مصاحبه ای در شهریور ماه 88 می گوید: "آقای احمدی نژاد در کشورهای مختلف علی الخصوص، میان مسلمانان از احترام زیادی برخوردار است و ما هنگامی که به برخی کشورهایی چون مراکش، مصر، کویت و ترکیه رفته ایم، مشاهده کرده ایم که مردم آن کشورها او را دوست دارند و نگاه‌شان نسبت به ما تغییر کرده و استقبال بهتری از ما صورت می پذیرد که این یک اتفاق خوب است. شخصاً از این که توانستم با ایشان ملاقات داشته باشم و راکتهایم را هدیه کنم، خوشحالم."

 

 

ارسلان رضایی -پدر خانم رضایی- هم در توضیح این حرکت دخترش می گوید: "ارغوان این دو راکت را به ملت ایران داد که نماینده شان، احمدی نژاد بود. او این راکت‌ها را به این خاطر به مردم ایران داد که بگوید من با این راکت‌ها مبارزه می کنم و در میدان‌ها می جنگم و الا آقای احمدی نژاد، کسی هست که تمام می شود و می رود اما این راکتهای تنیس برای ملت ایران است."

 

 

البته معتمد آریا هم با یک رییس جمهور خیلی عیاق بود و او سید محمد خاتمی –رییس جمهور سابق- بود. نقطه تلاقی این دو با هم جشن های مجله زرد چلچراغ در شب یلدا بود. همان جشنی که خاتمی استارت رفتارهای سریالی خاص و غیرشرعی‌اش را با بانوان زد. شب یلدای سال 87 بود که خاتمی در این جشن خطاب به خانم مجری –یعنی معتمدآریا- گفت: "شما هنرمندان، به خصوص، شما خانم معتمدآریا، شخصیت‌های اخلاقی هستید که متعلق به یک نسل نیستید؛ متعلق به ایران هستید و نه تنها این نسل بلکه نسل‌های بعدی به شما احترام می گذارند."

 

 

تعبیر خاتمی از "اخلاقی" بودن شخص معتمدآریا و "احترام" نسل‌ها به وی در حالی ابراز می شود که معتمدآریا در همان زمان اصرار داشت که در فستیوال‌های مختلف خارجی بدون حجاب اسلامی ظاهر شود. اوج اخلاق‌مداری(!) معتمدآریا زمانی عیان شد که وی در سال 1384 همزمان با ایام سوگواری امام حسین(ع) در ماه محرم با وضع بسیار زننده ای در جشنواره آلمان ظاهر شد و مشخص کرد که مقصود خاتمی از اخلاق‌مداری همان اقدامات غیراخلاقی است که اتفاقا خود خاتمی هم در این زمینه دستی بر آتش دارد. البته انصافا خاتمی در این زمینه هیچ گاه به پای وزیر "فرهنگ و ارشاد اسلامی" محبوب خود یعنی مهاجرانی نخواهد رسید.

 

 

وضع ظاهری ارغوان رضایی در خارج از کشور مناسب‌تر از معتمدآریا نبود. البته این عدم تناسب در مقایسه با حجاب متعارف ایرانی و اسلامی مطرح است وگرنه درمقایسه با یک زن تنیسور در قلب اروپا که از بدو تولد در آن محیط رشد کرده، چه ازنظر وضع ظاهری و چه به خصوص از نظر رعایت مسائل اخلاقی، ارغوان رضایی نمره خوبی می گیرد. جالب است که ارغوان بیشتر اوقات سعی می کند در مسابقات، لباس های تیره و پوشیده بپوشد و اتفاقاً به خاطر همین لباس های پوشیده بود که تا مدت‌ها هیچ اسپانسر و حامی مالی برای حمایت اقتصادی و تبلیغاتی از وی پا پیش نمی گذاشت.

 

 

ارسلان رضایی در این باره می گوید: "بارها هم ارغوان و هم من گفته ایم که قبل از المپیک پکن درخواست دادیم که ارغوان برای ایران در المپیک، بازی کند اما متاسفانه فدراسیون تنیس گفت نمی شود و گفتند ارغوان از زمانی که به ایران می آید، باید حجابش را رعایت کند که گفتیم این معلوم است و هیچ صحبت و شکی در آن نداشتیم. پس از این گفتند که باید حجابش را در خارج از کشور هم داشته باشد، حال آن که WTA اجازه نمی دهند، تنیسوری حتی با یک تی شرت وارد زمین شود و لباس یا باید یقه دار باشد یا مثل زن هایی که رکابی می پوشند و بدنشان را نشان می دهند، باشد که ارغوان لباس یقه دار می پوشد... اصلاً ارغوان طبق قوانین نمی تواند با لباس کاملاً پوشیده و شلواری که طراحی شده، مسابقه دهد و مثلاً در همین مسابقات مادرید با این لباس راهش نمی دادند..."

 

 

رزومه اخلاقی و احترام انگیز(!)معتمد آریا به همین جا ختم نمی شود. وی چند سال پیش در حاشیه کنفرانسی درباره اوضاع اجتماعی ایران که توسط بنیاد پژوهش های ایران در ایالت مریلند آمریکا برگزار شد در مصاحبه با رادیوفردا -وابسته به سازمان جاسوسی آمریکا، سیا- در اظهاراتی وقیحانه گفت: "در سال های بعد از انقلاب، پیدایش سبک جدیدی در فیلم‌سازی که با حذف سه عامل سکس، خشونت و شراب همراه بود، عملاً سینمای ایران را از مهم‌ترین وجوه جاذبه در سینما محروم کرد...".علاقه معتمد آریا به یکی از وجوه جاذبه(!) سینما یعنی شراب در حالی است که ارغوان رضایی 23 ساله متولد سنت اتین فرانسه، چند بار در مصاحبه با رسانه های آمریکایی و اروپایی می گوید: "از اینکه یک ایرانی مسلمان هستم به خودم می بالم. مشروبات الکلی نمی نوشم. گوشت خوک نمی خورم و دروغ نمی گویم..."؛ جالب است که پدر ارغوان رضایی -که مربی او نیز می باشد- به علت اعتقادات مذهبی که داشته تا به حال حتی یکی از مسابقات دخترش را مقابل تنیسورهای دیگر تماشا نکرده است. او همیشه با تلفن همراه، از لحظه به لحظه بازی دخترش در زمین با خبر می شود.

 

 

معتمدآریا که به برکت فرصت‌ها و امکاناتی که انقلاب و جمهوری اسلامی در اختیار وی قرار داد، به بازیگری، طراز اول در کشور تبدیل شد، سال هاست که اصرار دارد در مصاحبه با رسانه های بیگانه علیه کشور و سیاست‌های فرهنگی، اجتماعی و حتی سیاسی نظام، مطالب ساختارشکنانه ای ابراز کند و نمکدان بشکند و نشان دهد که "هر کسی لیاقت ایرانی بودن را ندارد" او در مصاحبه با نشریه ایتالیایی ایل مانیفستو، در پاسخ به این سؤال که آیا با سانسور مخالف است، می گوید: "مسلماً! اما من موفق شدم که کلک بزنم. من در گیلانه، نقش مادری را بازی می کنم که پسرش را بغل می کند و می بوسد و لمس می کند. اما این کارها طبق قانون، ممنوع است و هیچ برخورد فیزیکی نباید بین زن و مرد صورت گیرد. اما با این حال اداره سانسور با آن موافقت کرد و درنهایت نتوانستند با آن مخالفت کنند. اگر هنر سینما را آموخته باشی، صاحب یک جور قدرت می شوی."

از آن سو، ارغوان رضایی که چند روز پیش بدون کوچک‌ترین کمکی از سوی ایران به مقام قهرمانی تنیس بانوان جهان دست یافت، در موقعیتهای مختلفی نشان داده که با وجود آن که متولد فرانسه است اما خون ایرانی در رگ‌های او جاری است و به هیچ وجه مشتاق محو شدن در فرهنگ غربی نیست. او بارها گفته که به مسلمانیت و ایرانی بودن خود افتخار می کند و اصلا "هرکسی لیاقت ایرانی بودن ندارد". او از کودکی گردن آویزی با طرح نقشه ایران را به گردن می بندد و می گوید: "در خانه هرگز به زبان فرانسه، صحبت نمی کنم و فقط به زبان مادری‌ام تکلم می کنم."

 

 

ارسلان رضایی در این باره می گوید: "ارغوان، هیچ‌وقت خارجی نبوده و من از خانواده هایی نیستم که بروم خارج و اسم و ملیتم را عوض کنم. خیلی از خانواده ها به محض خروج از ایران اولین کاری که کردند، اسم‌شان را عوض کردند و دومین کاری که کردند، به بچه هایشان اصلا اجازه ندادند فارسی حرف بزنند. من یک ایرانی‌ام و بچه هایم هم ایرانی هستند و ارغوان برای ایران، بازی می کند."

 

 

فرق ارغوان رضایی با معتمد آریا، گلشیفته فراهانی و میترا حجار این است که عزت، اقتدار و سربلندی ایران، تمام آرزوی ارغوان و خانواده اش است درحالی که سقف آرزوهای آن سه نفر دیگر، محو شدن در فرهنگ شرابی و مبتذل هالیوود و کن به قیمت دهن کجی به نظام جمهوری اسلامی ایران و پادویی اربابان سینما است، وگرنه برای ارغوان رضایی کاری نداشت که قیافه اپوزیسیون نظام را به خود بگیرد و مورد احترام و لطف فرانسوی ها و غربی ها قرار بگیرد و دربدرهای بالاترینی به جای اینکه او را هو کنند، هم نوا با بی‌بی‌سی و صدای آمریکا برایش هورا بکشند.

 

 

پدر ارغوان رضایی در این باره نیز حرف دارد: "من هنوز پاسپورت ایرانی دارم و هیچ وقت تا به حال آمریکا نرفته ام و نخواهم رفت. اینها با انگلیسی های کثیف، دنیا را زیر سلطه خودشان گرفته اند و همه بدبختی مردم از سر انگلیسی ها و آمریکایی هاست. فکر می کنید من افتخار می کنم ارغوان برای فرانسه بازی می کند؟ نه! این باعث خجالت من است. یک روز آرزو می کردم در تیم ملی ایران بازی کنم، امروز دخترم بازی می کند. چگونه بگویم که دخترم یک ایرانی وطن پرست است."

 

 

فرق ارغوان با آن سه نفر دیگر این است که معتمدآریا و گلشیفته و میترا با شیفتگی هرچه تمام تر با انجلای سرزمین مادری خود، جلوی دوربین های انواع و اقسام جشنواره ها و فستیوال ها، عریان می شوند و با کمال میل حاضرند که در کنار کارگردانان و بازیگران یهودی و صهیونیست نقش های ضداسلامی و حتی ضد ایرانی را بازی کنند اما ارغوان رضایی با اینکه می داند مسابقات ورزشی زنان مسلمان در سطح بسیار پایین‌تری نسبت به مسابقات معتبر بین المللی برگزار می شود، مشتاقانه به ایران می شتابد و حجاب اسلامی را رعایت می کند و درمقابل رقبای بسیار ضعیف بازی می کند تا بتواند سهمی هرچند کوچک در اعتلای نام ایران اسلامی داشته باشد.

هرگز ارغوان رضایی را در جمیع جهات به عنوان الگوی دختران ایرانی معرفی نمی کنیم، چرا که همین الان در ایران هستند بانوانی که می توانند الگوی جهانیان باشند؛ امثال سیده زهرا حسینی و مرضیه دباغ و ... هیچ گاه قابل مقایسه با امثال ارغوان رضایی و هلن سپاهی و مرجان کلهر نیستند اما این‌ها کسانی هستند که انسانیت در آنها مشتعل است و البته که یک تار موی آنان را به "ف م آ" و "گ.ف " و "م ه" و حتی "ف ه" نمی دهیم چون "هر کسی لیاقت ایرانی بودن را ندارد".

راستی معتمدآریا و ارغوان رضایی کاندیداهای اصلح خودشان را خوب شناخته بودند! 

منبع: رجانیوز

از کوزه همان برون تراود که در اوست

پیشدرآمد: در یادداشت قبلی [لینک] مطالعه کردید که یک سایت معلوم الحال که عمده فعالیتش قرار دادن فیلم‏ها و سریال‏های مسئله‏دار غربی است و با عنوان دهان‏پرکن «هنر متفاوت»(؟) دانسته یا نادانسته در جبهه جنگ نرم دشمن جمهوری اسلامی ایران قرار دارد، چگونه در پاسخ به یک پرسش هنری، مسلسل توهین و ناسزا را به کارگرفت. نمی‏دانم تا چه حد با این نوع سایت‏ها سروکار دارید. سایت‏هایی که با شعار تبعیت از قوانین جمهوری اسلامی ایران و با شعار سیاسی نبودن و یا حتی با ثبت وبلاگ خود در ارگان‏های رسمی کشور، دقیقاً اهداف غرب و استکبار جهانی در عرصه‏ی جنگ نرم فرهنگی را دنبال می‏کنند. با ژست بی‏طرفی و ژست پرهیز از مسائل سیاسی، سیاست‏های کثیف دشمن را پی‏گیری و تبلیغ می‏کنند. ایشان با دیدن این خلأ که مسئولین فقط به جنگ نرم سیاسی عنایت دارند و از جنگ نرم فرهنگی غافل‏اند، با تمام قوا و حیله‏گرانه مجری جنایت‏های فرهنگی دشمنان نظام جمهوری اسلامی ایران گشته‏اند. (به یاری خدا مستنداً در این باره خواهم نوشت.)

سایت مورد نظر، که برای پرهیز از تبلیغ، در این یادداشت با علامت $$$ نشان داده می‏شود، در برابر پاسخ‏های مستدل این‏جانب، توسط زنجیره‏ی کاربران هدایت شده، به توهین روی آوردند، حتی مدیران سایت بنا به شواهد، در پوشش نام‏های دیگر در کنار دیگر کاربران، سازمان‏دهی شده و هماهنگ به توهین و بی‏ادبی روی آوردند. وقتی مدیر اصلی سایت، هر بار با پاسخ مستدل، محکم و صد البته محترمانه‏ی این جانب مواجه شد، پیشنهاد اخراج بنده را از زبان یکی از کاریران مطرح کرد و همان جا بود که این جانب خود را حذف شده دانستم، ولی تا آخرین لحظه ادامه دادم. باری مدیر اصلی سایت اعلام کرد که بنده یک پاسخ دیگر (فقط یک پاسخ در برابر چندین شبهه و توهین و بی‏ادبی خود و دوستانش) ارائه دهم تا پس از آن تایپیک حذف شود، چرا که به واقع، ماندن تایپیک و نمایش منطق دوطرف، برای ایشان آبروریزی بزرگی بود. اما وقتی خواستم پاسخ را ارسال کنم، دیدم که با محدودیت مواجه شده‏ام. نوشتم که موضوع را در وبلاگ خود دنبال می‏کنم و سایت $$$ را به سیستم فیلترینگ گزارش خواهم کرد. مدیر اصلی سایت در یک پیام خصوصی چنین نوشت:«دوست عزیز کسی جلو شما رو نگرفته من نمیدونم چرا فکر می‏کنید کسی می‏خواهد جلو شما رو بگیرد من به عنوان مدیر کل این انجمن قسم می‏خورم شما در کمال آرامش یک پاسخ در جواب این دوستان بفرمایید اشکالات فنی ویرایشگر و سرعت اینترنت را به این موضوعات ربط ندهید!!! لطفا. منتظر پاسخ هستم...زیرا تاپیک باید قفل شود همانطور که اشاره کردم انجمن جای بحث های 30 یا 30 نیست موفق و پیروز باشید در پناه حق». اگرچه می‏دانستم صادق نیست، ولی به او پاسخ دادم تا چند ساعت دیگر مجدداً برای ارسال پاسخ اقدام می‏کنم. اما در مراجعه‌ی بعدی، بدون اینکه اتفاق جدیدی افتاده باشد، دست‏رسی خود را لغو شده دیدم و می‏توان حدس زد که رؤسای خارجی این مدیر به وی چنین دستوری داده‏اند. اما بهانه‌ی او هم مثل بقیه‌ی عمل‌کردش خنده‏دار بود: وقتی دید در ارائه‌ی پاسخ مصر هستم، پس از حذف آیدی این‌جانب گفت که بنده می‏خواهم با استفاده از دوستانم سایت ایشان را فیلتر کنم، غافل از اینکه هر شخصی می‏تواند نشانی سایت‏های مشکل‏دار را به مسئولین گزارش کند و حسن کشور ما این است که همه‌ی مردم خود را مأمور حفظ نظام و مکلف به مقابله با دشمنان جمهوری اسلامی می‏دانند! ضمن اینکه دوستی با مسئولین مختلف در نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و حتی همکاری با ایشان جرم(؟) نیست! همان‌گونه که قبلاً عرض شد، در یادداشت دیگری با عنوان « بنیاد وطن فروشی بر باد است »، بسیاری از ناگفته‌ها را شرح خواهم داد. در ادامه پاسخی  که سایت $$$ تحمل دیدنش را نداشت، مشاهده می‌فرمایید. فعلاً! 

  

به نام خداوند جان و خرد     کزین برتر اندیشه برنگذرد

با سلام و تحیت؛

از پاسخ همه دوستان متشکرم. قصد داشتم به جای اینکه در پاسخ هر نظر، یک نظر ارسال کنم، به همه عزیزان طی دو نظر پاسخ دهم، اما عدالت(!) $$$ای صلاح دیده است که بنده فقط یک نظر ثبت کنم و همین کار را خواهم کرد. البته از جناب یاشار متشکرم که تصریح کردند برخی کاربران خارج از قوانین سخن گفته‏اند، هرچند مرا نیز جزو قانون شکنان دانسته اند؟؟؟!!! لازم به ذکر است که اگر هیچ پاسخی هم نمیدادم، ناراحت نمی‏شدم چون سخنان و نظرات بنده در اصل این پست [لینک] موجود است و نظرات دوستان غالبا تکرار، هماهنگ شده و توهین آمیز است!

آقای Mostafa_e گفته اند: «به دین و مذهب مردم چه کار دارید؟» پاسخ: بنده به دین کسی کار ندارم و در جواب توهین دوستان یادآوری کردم که اکثریت مطلق مردم ایران دین اسلام را برگزیده اند و یادآوری کردم که اقلیت های مذهبی در ایران از تمام حقوق ایرانی بودن خود بهره مند هستند و در مجلس شورای اسلامی(!) نیز نماینده دارند. موفق باشید

 

آقای Reza از تیم مدیریتی انجمن تکلیف همه را روشن کرده‏اند. ایشان فرموده اند:« من از ایران گریختم!!! تا ...... مث تورو کمتر بینم». ایشان راست می‏گویند، هم در مورد گریختن از ایران و هم در مورد ندیدن امثال این جانب (مردم ایران). مسلم است که بیشتر مردم ایران شبیه بنده هستند. ایشان به کوهان شتر اشاره کردند، تقصیری ندارند، کسی که از ایران بگریزد قطعا از پیشرفت های کشورش خبر ندارد و یا چشمانش را به روی آنها می‏بندد. از هسته ای شدن، فضایی شدن، پیشرفت در سلول های بنیادی، قدرت لیزری، تجهیزات موشکی و دفاعی، تجهیزات الکترونیک و مخابرات و رادار، صنایع نفت و گاز، خودرو و صدها دستاورد دیگر که برخی هنوز معرفی نشده اند شما چه می‏دانید؟ همان غربی که شما سنگش را به سینه می‏زنید از همین پیش رفت های ما نگران اند و می‏ترسند که ایران اسلامی الگوی دیگر کشورها شود. Reza همچنین تهمت های بی بی سی و سی ان ان و رژیم صهیونیستی را برضد ملت ایران تکرار کرده که همین می‏تواند ماهیت مدیریت این انجمن را برملا کند و از همین رو توجه مسئولین فیلترینگ را جلب می‏کنم!!! Reza پرسیده: «امام حسین[ع] را قبول داری؟» بله قبول دارم و از همین رو بنده هم مثل تمام مردم ایران با امویانی که با رنگ سبز در روز عاشورا پرچم حضرتش را آتش زدند مخالفم. در پایان باید بگویم که من هم مثل شما لاست، فرار از زندان و 24 را با لذت تماشا کرده ام. موفق باشید

 

باز هم آقای Mostafa_e مرا متهم به نقشه ای جدید کرده اند که بیتکده را از آن خودم کنم. واقعا خنده دار است، آن وقت به ما می‏گویند توهم توطئه داریم!!! یعنی با نظرات سازنده و محترمانه بنده، در مقابل حملات همه جانبه شما، این انجمن مال من می‏شود؟ خنده دار نیست؟ اما شاهکار ایشان پیشنهاد اخراج بنده است. نمی‏دانید تا چه حد از این پیشنهاد خوشحال شدم! چون وقتی توهین شنیدم و توهین نکردم و پیشنهاد اخراج می‏دهید، معلوم می‏شود که حرفی برای گفتن نداشته اید و معلوم است که پیش وجدان خود به حقانیت بنده معترف هستید. با اینکه این جانب نسبت به فیلترینگ جمهوری اسلامی ایران انتقاداتی دارم و یکی از وبلاگ های خودم بر اثر اشتباه فیلتر شده است، اما می‏بینم در مقابل امثال شما که تحمل یک نظر محترمانه را ندارید، فیلترینگ مسئله ی لازمی است.

 

 

آقای CaPiTaNo FuTuRo نیز گفته است: «بابا این بشر منطق سرش نیست آخه!!!همش حرف خودش رو میزنه........ دیدید بالاخره بحث س ی ا س ی شد.....این عجم عرب صفت همین رو میخواد.... .. ». باید بگویم اگر نشانه ی منطقی بودن توهین و تهمت به دیگران است، شما آخر منطق هستید! ضمن اینکه مگر بنده بحث را سیاسی کردم؟ اما وقتی سیاسی شد بله جواب دادم. لطفا بحث را از ابتدا مرور کنید. عجم و عرب هم به خودی خود نه امتیاز است و نه نقطه ضعف و نگرانی ندارم که شما مرا چه بنامید، همه انسان‏هامحترم هستند، حتی امریکایی‏هاو انگلیسی ها!

 

 

آقای  manomadam گفته است: « ما نخوایم شما مارو راهنمایی کنی کیو باید ببینیم ؟ » بنده قصد راهنمایی ندارم، ابتدای بحث سوالی مطرح کردم و بعد همه به ابهامات و توهین های دوستان پاسخ مؤدبانه دادم. شما حتی می‏توانید نخوانید، چه برسد به اینکه قبول کنید. اما یک آفرین بدهکارم به شما چون گفته اید:« بزار لاست حرفشو بکنه تو مخمون مخمونو بشوره ما اینو دوست داریم » و این بدین معنی است که با من موافق اید که سازندگان لاست درصدد القای مضامین مورد نظر خود هستند. موفق باشید.

خانم  RoXana نیز دلش با بنده است و دوست ندارد اخراج شوم، متشکرم. اما نه خیر بنده مسعود دهنمکی نیستم و حتی در وبلاگ هایم به شدت به دهنمکی انتقاد کرده ام، لطفا خودتان پی گیری کنید:   http://ajam.blogsky.com 

 

 

دو شعر هم ارسال شده که هر که دوست دارد استفاده می‏کند و بنده نظری ندارم. فقط یکی دو سطر از سپیدهای سهراب سپهری را تقدیم شما می‏کنم:«من مسلمانم / قبله ام یک گل سرخ.»... 

 

 

[دقیقاً طبق نسخه دشمنان نظام، کاربران این سایت بارها برای تاختن به اسلام و مسلمانی، ایرانیان مسلمان را عرب پرست نامیدند!] آقای $Hugo Reye نیز مثل همیشه به بنده لطف(!) دارد. از همه مهم تر اینکه گاهی می‏گوید «به ولا (به والله)» و یا می‏گوید «استغفر الله» برایم جالب است. آیا این نشانه ی ارادت به اعراب نیست؟! به هر حال خوش حالم که نشانی از مسلمانی در وی هست، تبریک عرض می‏کنم. اما ایشان مثل همیشه توهین کرده است که برایشان جوابی ندارم و نگرانی نیز ندارم، چون «از کوزه همان برون تراود که در اوست!» توهین های این بار یک فرق کرده و آن عریان بودن و اعتراف صریح به توهین است. ملاحظه بفرمایید چه گفته است:« حالا علناً دارم می‏گم دارم توهین می‏کنم ... - انسانی هایی با مغز متحجر ( سنگی ) ... افکار و عقاید متعلق به عصر پارینه سنگی ... گونه ای نادر که فقط سعی در تحمیل عقاید خود به دیگران دارند ... ». همان گونه که عرض شد: «از کوزه همان برون تراود که در اوست!» اما ایشان در پایان ادعاهایی مبنی بر اینکه پدرشان چه سوابقی داشته اند آورده است. اگر ادعاها دروغ باشد (کما اینکه در برخورد با معاندین نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بارها به این دروغ برخورده ام و وقتی مدرک خواسته ام فرار کرده اند) که خوب دروغ بوده و حرفی نمی‏توان گفت. اما اگر ادعاهای وی راست باشد، باید گفت:«گیرم پدر تو بود فاضل / از فضل پدر تو را چه حاصل؟» و باز اگر راست باشد باید گفت:«با پدری که شما دارید، وقتی به مردم خود پشت می‏کنید و با دشمنان این آب و خاک همنوا می‏شوید، جرم شما سنگین تر است!» ایشان در پایان گفته است :« دیگر شما [را] در حد بحث با خودم نمی‏بینم ...» و این می‏تواند درست باشد!

 

 

طی همین 24 ساعت گذشته، آقای aliazad5358 به صورت ناگهانی  فقط برای پاسخ به این جانب  به انجمن نازل شده اند (!). احتمالاً بعداً نیز پست دیگری نخواهند داشت و ان شاء الله که جدید هستند!!! و اما بعد؛ ایشان از من خواسته اند طوری جواب بدهم که توهین نشنوم، به عبارتی تایید کرده اند که دوستانشان به بنده توهین کرده‏اند. دوست عزیز! بنده فقط پاسخ شبهات و توهین‏هارا محترمانه عرض کرده ام، آیا باید از توهین ایشان تشکر می‏کردم و می‏گفتم مفتخر کردید که هر چه از دهانتان درآمد و هر چه لایق امریکا و انگلیس و رژیم صهیونیستی به من گفتید؟ ایشان در ادامه در مورد به کجا چنین شتابان سخن گفته اند و در مورد پایان زیبا و شکوهمند این سریال خرده گرفته اند که البته نظرشان محترم است. در مورد وقوع قتل در سریال های ایرانی هم بله درست است، قتل هم در اجتماع وجود دارد و هم در فیلم ها، اما در لاست تمام اشخاص خوب و بد سریال قاتل هستند!!! در مورد رژیم صهیونیستی هم قبلا پاسخ داده ام. این یک مسئله جهانی است و استکبار اکنون به اسلام ستیزی روی آورده و ایران را به عنوان بزرگترین مانع چپاول جهان می‏داند و حتی ایران را تهدید هسته ای می‏کند! ایشان در پایان گفته است:« هیچوقت ملتها را با دولتهای آنان کنار هم قرار ندهید و هیچوقت به فرهنگ سایر ملل توهین نکنید.» بنده همواره در نظراتم عرض کرده ام که تمام مردم محترم هستند و در پاسخ دوستان شما که به اعراب توهین می‏کردند نیز همین را عرض کردم. اما فرهنگ از دست تک تک مردم جامعه خارج است. فرهنگ فضایی است که حکومت‏هابرای تنفس مردم شان در نظر می‏گیرند. اتفاقا من آن نوجوانی که با اسلحه در مدرسه ای در امریکا هموطنانش را به گلوله می‏بندد مقصر اصلی نمی‏دانم. مقصر اصلی دولت امریکاست! مثلا در همین امریکا می‏دانید که حمل سلاح چه حکمی دارد! بله تآکید می‏کنم که فرهنگ غرب پر است از جنایت و وحشیگری و آدمکشی و برایم مهم نیست دشمن در باره ما چه می‏گوید، دشمن است دیگر! هنوز به هنگام اخبار ایران در برخی شبکه‏هاتصاویری از شترها و بادیه نشینان به خورد مخاطبشان می‏دهند! موفق باشید.

 

 

و اما جناب آقای MysteriousPrince که عنوان  مدیر بخش  را یدک می‏کشد، به قول خودش برخی توهین‏هارا حذف کرده است و نظرش را ارسال کرده. اما همین هم سرتاسر توهین است و من نتیجه می‏گیرم که تمام این توهین‏هاهماهنگ شده است. گفته ام کسانی توهین می‏کنند که از منطق گریزان اند و بنده نیز پاسخی به توهین‏هاندارم، چرا که «از کوزه همان برون تراود که در اوست». موفق باشید.

 

 

انگار نظر جناب یاشار در این انجمن خریدار ندارد و همگی بدون توجه به دستور وی می‏آیند و افاضات جدید ارائه می‏دهند. جناب John Lock هم تشریف فرما شده و شخصیت خود را نشان داده است. به قول شاعر :«تا مرد سخن نگقته باشد / عیب و هنرش نهفته باشد.»

در پایان از همه دوستان و جناب یاشار عزیز تشکر می‏کنم. موفق و مؤید باشید.

________________________________________

[در انجمن مذکور این جمله را به عنوان امضا نوشته بودم که در هر پست یا نظر درج میشد، یکی از کاربران انجمن از طریقی ارتباط گرفت و گفت که این امضا برایشان بسیار گران بوده و در قطع دست‏رسی بنده نقش کلیدی داشته است.] هنر آن است که بمیری پیش از آنکه بمیرانندت. (شهید سید مرتضی آوینی) *** دشمنان جنگ  سنت و مدرنیته را به راه انداخته اند تا تمام فرهنگ ما را نابود کنند و  به جایش فرهنگ استعماری و ضد حقوق بشر خود را قالب کنند. فرهنگ غرب  پر است از جنایت و غارت و آدمکشی و ما هرگز آن را برنخواهیم تافت

 

پ.ن: چناچه در این زمینه سؤالی دارید، بفرمایید تا توضیح دهم. اگر لازم می‌بینید که تمام مباحث و توهین‌های ایشان را مطالعه کنید، تذکر دهید تا فایلش را برای دانلود قرار دهم. دعا بفرمایید.

برای چه لاست را می‏بینیم؟

پوزش: از آن برادری که خواست یادداشتی در باره شلمچه بنویسم تا به واسطه آن بنده را با رجانیوز آشتی دهد، پوزش می‌خواهم. راستش نتوانستم در این باره خود را خالص کنم و از خیرش گذشتم. ضمناً چه اشکالی دارد؟ اجازه دهید دوستان و دشمنان، توأمان بنده را از خود برانند، اگر نگاهت به فضل خداوند باشد چه باک؟! و دیگر از برادری که نوروز را در خدمتشان در کربلای جنوب ایران بودم، عذر می‌خواهم که نگاشتن یادداشتی در باب حادثهی ویژهی سفر، تا هنوز به تأخیر افتاده است! همچنین است نگاشتن یادداشتی در باب عملکرد هسته‌ای دکتر احمدی نژاد که قولش را به عزیزی دادهام. و همین طور از برادرم پوزش می‌خواهم که مدت‌ها پیش وقتی گفتم به فکرم رسیده یادداشتی در حمایت از «قزوه» عزیز بنگارم، اصرار کرد که دیر نشود، هر چند در تیترها دیدم که برخی دوستان زحمت این مهم را کشیدهاند! ضمن اینکه از همه عزیزانی که در دیدارهای گاه و بیگاه تأکید می‌کنند که حال و روزم را از این وبلاگ پیگیری می‌کنند و دیر به دیر موفق به نوشتن حدیث نفسی می‌شوم، صمیمانه عذرخواهی می‌کنم، ضمن اینکه یادآوری می‌شود تلفن همراه را اختراع کرده اند برای همین دلتنگی‌ها!

 

پیشدرآمد: اخیراً در یک سایت - مثلاً - هنری مباحثه‌ای داشتیم که نقل آن خالی از لطف نیست. شخصاً برای دانلود اپیزودهای جدید فصل آخر لاست به آن سایت سرمی‌زدم. وقتی هفته پیش لاست پخش نشد، طی یک تایپیک از کاربران سایت پرسیدم «برای چه لاست را می‌بینیم؟» بلافاصله عقده گشایی‌ها و توهین‌ها شروع شد و اغلب به جمهوری اسلامی و بنده ناسزا می‌گفتند. بنده نیز در کمال احترام به اشکالات و توهین‌هایشان پاسخ می‌دادم. جالب اینکه ایشان توهم توطئه داشتند که می‌خواهم انجمن شان را از آن خود کنم یا شاید بنا دارم چیزی توی مخشان فرو کنم؟! وقتی دیدم با توهین و حملات ناجوان مردانه شلوغ می‌کنند تا نظراتم دیده نشود، بخش‌های مهم آن سایت بببپاسخ به آنها را ذیل نوشته اولیه خودم با عنوان «پی نوشت مهم» آوردم و آنجا بود که پروژه قطع دست رسی بنده به انجمن، از طرف مدعیان آزادی بیان کلید خورد و بنده خرسند شدم که به واقع در آن چند روز، کار ارزشمندی انجام داده‏ام که بندگان خدا (؟) تاب نیاوردهاند! باری در این مجال، یادداشتی که خواب آشفته شیفتگان دشمنان این آب و خاک، مستقر در انجمن مورد اشاره را برهم زد نقل می‌کنم. اما دو یادداشت دیگر به شما بدهکار می‌شوم که اگر توفیق باشد در آینده نزدیک قلمی‏خواهند شد: نخست آخرین بخش نظراتم که در پاسخ به توهین‌های چند تن از کاربران قلمی‏شده بود و مجوز درج پیدا نکرد و پس از آن طی یادداشتی با عنوان «بنیاد وطن فروشی بر باد است»، بسیاری از ناگفته‌ها را شرح خواهم داد. اکنون این شما و این یادداشتی که خواب آشفته شیفتگان دشمنان این آب و خاک را بر هم زد.

 

 به نام خداوند جان و خرد

با سلام و تحیت خدمت دوستان عزیز؛   لطفا یا مطلب را در همینجا رها کنید یا تا پایان یادداشت با بنده باشید. 

زمانی که سه فصل اول لاست را تهیه کردم، هنوز در کشور عزیزمان معروف نشده بود. حتی در سایت‏ها و وبلاگ‏های فارسی نیز به زحمت میشد چیزی در باره اش پیدا کرد. از آنجا که این جانب داستان نویس و فیلمنامه نویس هستم، اپیزود نخست فصل 1 را که دیدم دانستم با یک اثر هنری بزرگ و منحصر به فرد رو به رو هستم و اگر چه فصل ششم در مقایسه با 5 فصل نخست، بسیار ضعیف‏تر است، اما هنوز بر همین باور هستم که لاست باشکوه و تأثیر گذار است.

به عنوان یک نویسنده بر خود لازم دانستم با دقت و موشکافی آن را ببینم. جهان روایی باشکوه لاست را پر از خرده شیشه‏ها و معضلات فرهنگی و سیاسی یافتم که در جای خود نقدم را منتشر می‏کنم. اگر به دلیل مسائل شغلی نبود، دیدن سریال لاست را ادامه نمی‏دادم، اما اکنون هم به دلیل جنبه‏های مثبت و با شکوه داستانی (روایی) فیلم (البته فقط 5 فصل نخست) و هم به این دلیل که تمام مین‏های فرهنگی و اعتقادی‏ای که از طرف سازندگان در این سریال گذاشته شده را رصد کنم و در باره اش بنویسم، دیدن این سریال را ادامه می‏دهم.

اما سؤال بنده از تمام دوستان این است که شما با چه انگیزه‏ای این سریال را تماشا می‏کنید؟ برای تجربه خودم پرسیدم.

موفق باشید

 

_________________________________________

پی نوشت مهم (حتما مطالعه بفرمایید):

می‏دانید که یکی از راه‏های مغالطه (فرار از بحث منطقی) منحرف کردن بحث و مدام از یک شاخه به شاخه دیگر پریدن است! در اثنای بحث یکی از دوستان بنا به دلایلی که آن را ذکر نکرده، مدام بحث را منحرف می‏کند تا سخن بنده خوانده نشود. هر گاه بحث را به مدار اصلی خود بازگردانده‏ام، وی مدعی شده که مثلا بنده با تکرار می‏خواهم سخنم را نهادینه کنم. ضمن اینکه او از این طریق شگرد خود را لو داده است، باید گفت که جوانان ما با شعور و مترقی هستند و کسانی نمی‏توانند با تکرار، مطالب نادرست را به خورد ایشان بدهند، کما اینکه در این سال‏ها دشمنان ایران اسلامی از این شگرد طرفی نبسته‏اند.

در این دو روز ناخواسته وقت زیادی صرف این انجمن کرده‏ام و نمی‏توانم زیاد وقت بگذارم، به همین دلیل اولا توصیه می‏کنم دوستانی که به بحث وارد می‏شوند، تمام صفحات بحث (نظر همه دوستان و پاسخ‏های بنده) را مطالعه بفرمایند و برای پرهیز از تکرار به هنگام انحراف بحث از طرف دیگران، چند بخش از پاسخ‏های خود را در اینجا ذکر می‏کنم تا همیشه در صفحه اصلی بحث باشد.

**************

الآن دیدم که مدیر محترم  نیز افاضاتی فرموده‏اند. اول اینکه به تمسخر گفتهاند همین یکی را در  انجمن کم داشتیم، که در مخالفت با آزادی بیان است. اینکه من از سربازان گمنام امام زمان (عج) باشم، نه متأسفانه افتخارش را ندارم.

دکتر عباسی هم نیستم، اگر چه بسیاری از تحلیل‏های او را با تغییراتی قبول دارم. سر  کلاس نیز دانشجویانم به من می‏گویند که مشابهت‏هایی با عقاید دکتر رحیم پور ازغدی در نظراتم می‏بینند که اگر باشد به آن نیز افتخار می‏کنم. اما باید یک آفرین به مدیر محترم گفت، به خاطر این جمله :«سعی کنید یه فیلمنامه ‏ای بنویسید که توش پر مین‏های فرهنگی و اعتقادی از دیدگاه غربی‏ها باشه.» بله این یک جمله را قبول دارم. به جز دفاع فرهنگی ما نیز باید تولید داشته  باشیم، اما اگر بگویید نباید نقد کنیم، این را قبول ندارم. می‏دانید که  نظریه نقد ادبی و نقد هنری در تمام دنیا پذیرفته شده است. موفق  باشید.

**************

نخستین بار نیست که به هنگام ارائه نظر توهین می‏شنوم. اشکالی ندارد بنده  فقط نظرات خود را عرض می‏کنم و در پاسخ به توهین‏های شما توهین نمی‏کنم. در مکتب امام خمینی(ره) یاد گرفته ایم که به نظرات دیگران احترام بگذاریم و  اگر نقدی داریم با رعایت آداب بیان کنیم. موفق باشید.

**************

در مورد ضعف سریال‏های ایرانی با tthunderrboltt موافقم. هر چند اخیرا  سریال‏های نسبتا خوبی هم روی آنتن رفته مثل «به کجا چنین شتابان». در  مورد پاسخ CaPiTaNo FuTuRo که گفته بود چرا نبینیم؟ باید عرض شود که کسی  با دیدنش مخالفتی ندارد، مخصوصا خود بنده که با جدیت دنبال می‏کنم. سوالم  این بود که فقط برای جذابیت داستانی نگاه می‏کنید یا به محتوای آن نیز توجه  دارید.

**************

دوستی گفته است:«کاری هم به این که کدومشون مین داره و نمیدونم بمب فرهنگی و  C4 منافق و این حرف‏ها هم کاری نداریم» این درست مثل این است که بگوییم  فلان غذا را می‏خورم و کاری ندارم کسی تویش سم ریخته یا نه!!! ضمن اینکه  غذای روح مهم‏تر از غذای جسم است. و بعد گفته اگر دوست نداری نبین. پاسخ  این دوست محترم را قبلا داده ام.

**************

در مورد ضعف سریال‏های  تلویزیون با شما موافقم و البته استثناهایی مثل «یوسف پیامبر» و «به کجا  چنین شتابان» هم وجود دارد. خوب بله لاست خیلی جذاب و زیباست.  اما به نظر بنده و اغلب منتقدین، فیلم برای فیلم وجود ندارد. هر فیلمی ‏در  صدد انتقال یک اندیشه است. چطور در مورد غذا خوردن ما فقط به غذا توجه  نداریم و به اثری که در بدن ما می‏گذارد توجه داریم و اگر هم توجه نداشته  باشیم ممکن است با بیماری‏ها مواجه شویم؟ هنر (و فیلم) عذای روح است و بنده  بالشخصه این همه کندذهنی نمی‏کنم که به محتوای خوراک روحم بی توجه باشم.  لاست را با لذت فراوان می‏بینم ولی به تمام اشکالاتش هم توجه می‏کنم. لاست  را می‏بینم و یادم می‏ماند در این سریال همه کاراکترها قاتل هستند و یک بار  در عمرشان حداقل یک قتل انجام داده‏اند. حتی جولیت که تا کنون از او قتلی  به یاد ندارم، با انگیزه فراوان در پی کشتن بن بود ولی جک به عنوان یک پزشک  زیر بار نرفت. این موضوع (عادی بودن قتل در این سریال) را برای نمونه  گفتم. آری لاست را با دقت می‏بینم و به تمام جنبه‏های منفی فیلم، به جزیره ‏ای که نماد رژیم صهیونیستی است، به جان لاکی که نماینده یک نوع تفکر غلط  فلسفی است، و به ... همه معضلات محتوایی این فیلم توجه می‏کنم. لاست را با  لذت می‏بینم و در تمام لحظات به یادم می‏ماند که این سریال زیبا ساخته شده تا فرهنگ استعماری و صهیونیستی را رواج دهد. لاست را می‏بینم و یادم هست که  فرهنگ لاست مغایر با تمدن بزرگ ایران عزیز است.  لاست را ولی  حتما می‏بینم. موفق باشید.

**************

{در پاسخ به دوستی که 40 سالگی بنده را تذکر داده بودند} اگر منطق باشد هر بحث آزاد اندیشانه‏ای نتیجه دارد. اگر این گونه بود  هیچ کدام از جوانان نباید به دانشگاه می‏رفتند، چون اساتید دانشگاه حداقل  همسن بنده هستند! و می‏دانید که بیشترشان بسیار سنشان از بنده بالاتر است. بنده  از یک راه طی شده با شما صحبت می‏کنم. هم تمام این سریال‏ها را دیده‏ام، هم سال‏هاست که در محیط دانشگاهی همین مباحث هستم و هم به لطف خدا نویسنده  موفق در این عرصه هستم.

**************

دوستی در مورد سریال به کجا چنین شتابان گفته : «ولی همون چند قسمت هم  برام کافی بود تا متوجه بشم که سریال "به کجا چنین شتابان" مملو از توهین  به شعور مخاطب بود... »  بحث ما در مورد لاست است و اینکه هر فیلمی ‏محتوایی  دارد که سوای از جذابیت در فرم می‏توان در باره اش صحبت کرد و از این منظر  لاست به شدت زیر سوال است. دفاعی هم از «به کجا چنین شتابان»  ندارم و پربیننده بودن آن سریال خود مدافع آن است. اما این گونه کلیگویی  که بگوییم توهین به شعور مخاطب بود، آن هم بدون آوردن کمترین نشانه و دلیل،  خود توهین به شعور نظردهنده و مخاطب این تایپیک است. موفق  باشید.

**************

به هر حال بحث بنده مرتبط بود و در نقد لاست. نقد هنری در تمام  دنیا پذیرفته شده است.

**************

به نام حضرت دوست که هر چه داریم و بوده و هست از اوست. از دوست عزیزی که  به سریال یوسف پیامبر اشکال محتوایی وارد دانسته، صمیمانه سپاس گزارم. مهم نیست که اشکال وی را وارد می‏دانم یا خیر، مهم این است که اشکال محتوایی  وارد کرده و این بدان معنی است که اشکال محتوایی به فیلم و سریال را قابل  طرح می‏دانند. به این صورت، بنده نیز به لاست، با تمام شکوه و زیبایی در ساختار، اشکالات محتوایی وارد می‏دانم. نمونه‏ای را هم که قبلا عرض کردم  این است: تمام کاراکترهای محبوب من و شما در لاست قاتل هستند. با  ذکر این نکته که در چند وبلاگ جدی به صورت ناشناس می‏نویسم، اگر می‏خواهید  با برخی از وبلاگ‏های بنده آشنا شوید، اینجا را ببینید:  http://ajam.blogsky.com موفق  باشید.

**************

دوست عزیز    $Hugo Reye یک بحث این است که برداشت شخص شما  از لاست چیست و اما بحث اصلی این است که  لاست چه محتوایی دارد؟ و چه تأثیرات ناخودآگاهی در ذهن مخاطب می‏گذارد. عرض  شد که: فیلم برای  فیلم وجود ندارد. هر فیلمی ‏در صدد انتقال یک اندیشه است. چطور در مورد  غذا خوردن ما فقط به غذا توجه نداریم و به اثری  که در بدن ما می‏گذارد توجه داریم و اگر هم توجه نداشته باشیم ممکن است با بیماری‏ها مواجه شویم؟  هنر (و فیلم) عذای روح است و بنده بالشخصه این همه  کندذهنی نمی‏کنم که به  محتوای خوراک روحم بی توجه باشم. لاست را با لذت  فراوان می‏بینم ولی به  تمام اشکالاتش هم توجه می‏کنم. لاست را می‏بینم و  یادم می‏ماند در این  سریال همه کاراکترها قاتل هستند و یک بار در عمرشان  حداقل یک قتل انجام داده‏اند. حتی جولیت که تا کنون از او قتلی به یاد  ندارم، با انگیزه  فراوان در پی کشتن بن بود ولی جک به عنوان یک پزشک زیر  بار نرفت. این  موضوع (عادی بودن قتل در این سریال) را برای نمونه گفتم. آری  لاست را با  دقت می‏بینم و به تمام جنبه‏های منفی فیلم، به جزیره‏ای که  نماد رژیم  صهیونیستی است، به جان لاکی که نماینده یک نوع تفکر غلط فلسفی  است، و به  ... همه معضلات محتوایی این فیلم توجه می‏کنم. لاست را با لذت می‏ بینم و  در تمام لحظات به یادم می‏ماند که این سریال زیبا ساخته شده تا  فرهنگ  استعماری و صهیونیستی را رواج دهد. لاست را می‏بینم و یادم هست که  فرهنگ  لاست مغایر با تمدن بزرگ ایران عزیز است. لاست را ولی حتما می‏  بینم. موفق باشید.

**************

«به خواب رفته با یک نهیب بیدار می‏شود، اما کسی که خود را به خواب زده  هرگز!» دوست عزیز، ممنونم که بنده را «کاملاً انسان با درایت و هوشمندی»  دانسته اید و البته بنده ادعایی ندارم. شما می‏فرمایید امثال بنده را  می‏شناسید، همین نشان می‏دهد که با پیش داوری با بنده برخورد می‏کنید. بدانید که افراد اگر اندیشمند باشند، نمونه منحصر به فرد خودشان هستند و شما نمی‏توانید با توهمات خود و از روی تجربیات خود بنده را محک بزنید.  بنده همین هستم که عرض می‏کنم و قضاوت هم همان گونه که عرض شد به عهده وجدان بیدار شماست. قدر مسلم عزیزانم در این انجمن را فرهیخته می‏دانم و الا زحمت تایپ این جملات را به خود نمی‏دادم. امضای شما برای خودتان محترم  است و بنده اگر نقدی داشته باشم - که دارم - آن را با اصول انسانی بیان می‏ کنم. مگر اینکه شما به تظارب آراء و آزادی اندیشه اعتقادی نداشته باشید. قبلا  هم برایتان نوشتم و شما پاسخ دادید. چون خودتان ذکر کردید، نظرم را در  اینجا عرض می‏کنم:

به  نام خداوند جان و خرد 1- با سلام و تحیت از زحمات شما  متشکرم. 2- در مورد جمله‏ای که در امضای شماست (بی سوادان  قرن 21 کسانی نیستند که نمی‏توانند بخوانند و بنویسند  بلکه کسانی هستند که  نمی‏توانند آموخته‏های کهنه را دور بریزند ودوباره  بیاموزند.) باید عرض  شود که این جمله اگر چه به ظاهر زیباست ولی به شدت غلط و گمراه کننده است. 3- به لحاظ منطقی باید بین مفاهیمی‏اصیل که با گذر زمان کهنه نمی‏شوند و  مفاهیمی‏تجربی که با گذر زمان کهنه می‏شوند تفاوت قائل شد. برخی مفاهیم  ارزشی هیچ گاه کهنه نمی‏شوند. مثلا ما انتظار نداریم زمانی بیاید که مردم  صداقت و راستی را بد بدانند و دزدی و جنایت و آدمکشی را کار پسندیده قلمداد  کنند. 4- به همین ترتیب بسیاری از یافته‏های بشر و مهم‏تر  از آن، بسیاری از دستورات الهی هرگز مشمول زمان نمی‏شود و نمی‏توان آن‏ها  را به کهنه بودن متهم کرد و دور ریخت. 5- کسانی که این چنین  همه جانبه جنگ کهنه و نو و مدرنیته و سنت را به راه انداختهاند، رهزنان فرهنگ، دین و آزادی ملت‏ها هستند. ناخودآگاه و با ژست مدرنیته با دشمنان و  دزدان فرهنگی همراه نشویم! {اضافه می‏شود که منظور از دشمنان استکبار جهانی  است نه شما و عرض بنده به شما این است که خدای ناکرده ناخودآگاه با دشمنان  همراه نشویم.} 6- موفق باشید.

**************

شما که با توهین شروع کرده بودید با توهین هم ادامه می‏دهید، آیا این بود  دلایلی که می‏خواستید بیاورید تا بنده را قانع کنید؟ واقعا شما می‏خواهید با توهین مرا قانع کنید؟

شما گفتید امثال مرا زیاد دیده اید و این پیش داوری است. بنده هیچ گاه خود را برتر از کاربران این انجمن نمی‏دانم،  تنها نظرم را عرض می‏کنم و برخلاف شما اصرار به قانع کردن کسی هم ندارم.  خوب است تحمل شنیدن نظرات دیگران را داشته باشیم و به ایشان توهین نکنیم. بزرگان گفته اند که توهین از روی ناتوانی در ارائه دلیل است و به شخصیت افراد که در خانواده و اجتماع شکل گرفته ارتباط مستقیم دارد. می‏توانید از دوست روانشناستان هم بپرسید.

**************

به نام خدا

دوستان باز هم از 40 سالگی بنده سخن گفته‏اند. پیش‏تر هم عرض  کرده بودم همین سن و به ویژه سال‏ها کار ادبی و هنری به بنده کمک می‏کند تا به صورت منطقی به آثار هنری نگاه کنم.

عزیزانی که فقط با همقد خود  بحث می‏کنند، یادشان باشد هرگز به دانشگاه نروند، چون اساتید 18 و 20 ساله  وجود ندارد. موفق باشید.

**************

اما در مورد مواردی که به  عنوان تبادل نظر طرح می‏شود، خوب است به مفاد  بحث دقت شود و به قول یکی از  مدیران محترم، جوانب ادب رعایت شود. امیدوارم روزی فرا برسد که من و شما بتوانیم خود را دوست خطاب کنیم، ولو با عقاید مختلف. موفق باشید.

________________________________________

[در انجمن مذکور این جمله را به عنوان امضا نوشته بودم که در هر پست یا نظر درج میشد، یکی از کاربران انجمن از طریقی ارتباط گرفت و گفت که این امضا برایشان بسیار گران بوده و در قطع دست‏رسی بنده نقش کلیدی داشته است:] هنر آن است که بمیری پیش از آنکه بمیرانندت. (شهید سید مرتضی آوینی)  

دشمنان جنگ  سنت و مدرنیته را به راه انداخته اند تا تمام فرهنگ ما را نابود کنند و  به جایش فرهنگ استعماری و ضد حقوق بشر خود را قالب کنند. فرهنگ غرب  پر است از جنایت و غارت و آدمکشی و ما هرگز آن را برنخواهیم تافت

پ.ن: چناچه در این زمینه سؤالی دارید، بفرمایید تا توضیح دهم. اگر لازم می‌بینید که تمام مباحث و توهین‌های ایشان را مطالعه کنید، تذکر دهید تا فایلش را برای دانلود قرار دهم. دعا بفرمایید.

سحر کوچولو از چنگال هیولا نجات یافت

«من از شما تقاضای کمک می‌کنم و دوست دارم این راز میان من و خودتان و خداوند مهربان باشد تا اگر من با رفتن به بهزیستی از این اذیت و آزارها خلاص می‌شوم من به این هم راضی هستم». این نوشته‌های دخترک دانش‌آموز در نامه مچاله‌شده‌ای بود که به دست خانم مدیر رسید، مگر می‌شد سطر به سطر آن را خواند و اشک نریخت: «وقتی مادرم دست مرا می‌گیرد تا پناهم بدهد، مادرم را تهدید به کشتن می‌کند، خیلی می‌ترسم و در آن موقع دوست دارم یک لغط [لگد] توی صورت او بکوبم و...».

***

در اتاق معلمان همه می‌دیدند خانم معلم با شانه‌های لرزان و چشم‌های اشکبار نامه را می‌خواند. دخترک گوشه‌گیر مدرسه در خانه جهنمی ناپدری‌اش شکنجه می‌شد و دست به دامان آنان شده بود. می‌خواست حتی از مادرش جدا شود و در یتیم‌خانه‌ای زندگی کند. وقتی دختر 11ساله و خانم مدیر به اتاق دربسته‌ای رفتند صدای گریه‌های هر دو را می‌شد از پشت دیوارهای آجری هم شنید، دخترک ناله‌کنان می‌گفت و خانم مدیر با دیدن آثار شکنجه، از اینکه ماه‌های زیادی پای درد دل دانش‌آموز کلاس پنجمی‌اش ننشسته بود پشیمان بود. در نگاه‌های دخترک بی قراری و دلتنگی آغوش گرم پدر و مادر موج می‌زد. وقتی پدر آنها را تنها گذاشت دیگر دست نوازشگری موهای سیاه رنگش را شانه نکرده بود، انگار همین دیروز بود که صدای گرم پدر را برای آخرین بار شنید. دخترک های‌های گریه می‌کند: «بابامو خیلی دوست داشتم، اونم منو، مامانم مهربونه، اما این مرد خیلی بده، همه‌مون رو اذیت می‌کنه و...».

***

راز هولناکی در پس نامه و دل نازک دخترک پنهان بود که باید شکافته می‌شد. می‌شد دید دیواره‌های نیمه‌ساخته خانه رؤیایی دخترک روی سرش آوار شده است. خانم مدیر خود را بی‌تقصیر نمی‌دانست، چرا باید دانش‌آموز خوش‌رفتار مدرسه‌اش ماه‌ها با هیولایی در نقش ناپدری گلاویز باشد و همه غافل باشند، حتی وقتی نامه مچاله را از دستان لرزان دخترک گرفت هر تصویری از آن داشت، جز سرنوشت سیاه این دختربچه که در شکنجه‌گاه زندگی می‌کرد. آثار زخم‌ها هنوز روی گونه‌های دختربچه دیده می‌شد، بهانه آورده بود که در بازی با برادرش زخمی شده است. وقتی لباسش را بالا زد عمق فاجعه در برابر دیدگان خانم مدیر به تصویر کشیده شد؛ آثار سوختگی با اتو و داغ‌های سیگار یکی دو تا نبودند. زخم‌ها هنوز تازه بودند و هیچ کاری برای درمان آن در بدن رنجور دخترک صورت نگرفته بود، هیولای بدسرشت از همه چیز برای داغ کردن و شکنجه دختربچه استفاده کرده بود. سایه ترس به جان چشم‌های دخترک افتاده بود: «نمی‌خواهم در آن خانه بمانم، طاقت کتک‌هایش را ندارم، مادرم گناه دارد، مرا نجات بدهید و...». باز به نامه چشم دوخت، همه کلماتش پر از اندوه و غم بود، باید کاری می‌کرد و دختربچه را از خانه جهنمی نجات می‌داد.

***

مدیر یک مدرسه ابتدایی دخترانه که در جریان شکنجه شدن دانش‌آموزی در خانه‌شان قرار گرفته بود، مأموران بهزیستی استان تهران را در جریان قرار داد. سند اصلی این شکنجه و آزار شیطانی، نامه پردردی بود که با دستخط کودکانه دخترک نوشته شده و به مدیرش داده شده بود. وقتی این نامه در اختیار بازرسان بهزیستی قرار گرفت و آنان در تحقیقات خود پی بردند دختربچه پس از جدایی پدر و مادر، تغییر رفتار عجیبی داشته و از دختری شیرین‌زبان به گوشه‌گیر تبدیل شده، نجات وی از زندگی سیاه را در دستور کار خود قرار دادند. خیلی زود فرشتگان نجات به در خانه هیولای سنگدل رفتند، سحر کوچولو وقتی در را باز کرد و خانم مدیر را در جمع ماموران بهزیستی دید به گریه افتاد. دختربچه رنجور که جثه‌ای ضعیف داشت هنوز از ترس می‌لرزید و معصومانه گفت: «اون خونه نیست، می‌تونید من رو با خودتون ببرید؟!» سحر کوچولو خیلی زود لباس و کتاب‌هایش را جمع کرد، به در و دیوار خانه چشم دوخت، فقط جای خالی مادر بود که اشک به چشمانش نشاند اما باید می‌رفت.

***

7 بهمن‌ماه سال گذشته وقتی سحر 11 ساله پیش روی بازپرس طاهری از شعبه 2 دادسرای اطفال نشست، کمی آرام شده بود. بازپرس پرونده زندگی پر از درد دخترک را باز کرد، گریه بازپرس نشان می‌داد «سحر» چه سرنوشت غم‌انگیزی داشته است. دخترک باید حرف می‌زد: «پدر و مادرم که از هم طلاق گرفتند قرار شد من با مادرم زندگی کنم. پول برای زندگی نداشتیم تا اینکه مادرم با یک مرد ازدواج کرد. شنیده بودم ناپدری خوب نیست اما چهره این مرد مهربان بود تا اینکه به خانه‌مان آمد. از همان روز اول با مادرم جر و بحث می‌کرد. بعد از آن هیچ روزی نبود که مرا کتک نزند، وحشی بود. تنها وقتی شیشه می‌کشد مهربان می‌شود، من و مادرم خیلی از او می‌ترسیم. وقتی مادرم نیست با سیگار و قاشق داغ مرا می‌سوزاند و گفته بود که اگر کسی از این شکنجه‌ها مطلع شود من و مادرم را خواهد کشت، به خاطر همین خیلی طول کشید تا نامه نوشتم و به خانم مدیر دادم». سحر کوچولو آهی کشید و ادامه داد: «ناپدری‌ام یک بار اتو روی بدنم چسباند که این بار مادرم به سمت‌مان دوید تا نجاتم بدهد اما او با زیرسیگاری به مادرم حمله کرد و آن را محکم به صورتش کوبید، چشم مادرم خونریزی پیدا کرد که او را به بیمارستان فارابی بردند. یک هفته از مادرم خبری نبود و ناپدری‌ام شکنجه‌ها و اذیت‌هایش را بیشتر کرده بود تا اینکه مادرم خودش به خانه بازگشت، شنیدم پولی برای هزینه‌های درمان خود نداشته و چون ناپدر‌ی‌ام اصلا به او سر نزده، وی از بیمارستان فرار کرده است. الان بینایی مادرم از بین رفته و باید عمل پیوند قرنیه انجام دهد». دخترک گفت که ناپدری‌اش از او نفرت دارد: «از من و پدرم تنفر دارد بارها گفته نمی‌خواهد مرا ببیند. مرتب داد و فریاد راه می‌اندازد که تو دختر همان مرد کثیف هستی! من فقط در خطر نیستم، مادرم را در خانه زندانی می‌کند و برادرم را نیز کتک می‌زند اما بیشتر از همه مرا شکنجه می‌دهد.»

***

بازپرس طاهری در نخستین اقدام، سحر کوچولو را به پزشکی قانونی فرستاد که کارشناسان بعد از معاینه آثار سوختگی، کبودی و زخم‌ها اعلام کرد، آثار عمیق زخم و سوختگی روی دست و بدن دختر بچه وجود دارد که قدیمی هستند و اقدامی برای مداوا صورت نگرفته است.

پس از اینکه مشخص شد هیولای خانه سحر کوچولو یک شکنجه‌گر بی‌رحم است، بازپرس طاهری در دستور قاطعی به تیمی از پلیس ماموریت داد این مرد را بازداشت کنند تا پرده از جزئیات جنایات وی برداشته شود. در این دستور قضایی، مادر و برادر کوچک دختربچه نیز باید در دادسرا حاضر می‌شدند تا از شکنجه‌های ناپدری خانواده پرده بردارند. وقتی سحر کوچولو شنید که باید به بهزیستی بازگردد و در آنجا تحت سرپرستی باشد برق آزادی در چشمانش دیده شد، لبخند تلخی زد و گفت: «آقای قاضی شما خیلی مهربان هستید».

منبع: وطن امروز

سیر قهقرایی مدرسه عالی شهید مطهری

اشاره: از اوایل انقلاب، یک نوع علاقه‏ی مرموز و خاص به مدرسه عالی شهید مطهری داشته‏ام. چند سالی است که تا نام این مدرسه عزیز را می‏شنوم، به یاد دوست فرهیخته‏ام سیدکمیل باقرزاده می‏افتم. همچنین وقتی تماسی یا پیامکی از این دوست دارم، اغلب ناخودآگاه به یاد این مدرسه نیز می‏افتم. خبر تغییر عنوان مدرسه به «دانشگاه» و اعتراض اعضا را که خواندم، گمان کردم ماجرا از همین نقطه آغاز شده، و ان شاء الله ختم به خیر خواهد شد؛ اما با مشاهده‏ی وبلاگ سید کمیل، متوجه شدم که این رشته سردراز دارد و اکنون حتم دارم خواست خدا بوده تا با یک تصمیم غیراصولی، بغض طلاب انقلابی این مدرسه منفجر شود و به یاری خدا این مدرسه دوباره سیر صعودی خود را از سرگیرد. سیر قهقرایی مدرسه شهید مطهری را از قلم سید کمیل باقرزاده می‏خوانید. 

  

 

 

چهارشنبه صبح (25/1/89) خبری مُضحک و موهن بر روی خروجی خبرگزاری‏ها و سایت‏های خبری قرار گرفت که برای کسانی که با اصل ماجرا آشنا بودند بسیار تعجب‏انگیز شد: «بر اساس مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی، به درخواست آیت الله امامی کاشانی، مدرسه عالی شهید مطهری به دانشگاه ارتقاء!!! یافت.» گویی آواری از غم و اندوه و را یک‏جا روی قلبم خالی کرده باشند! بعد از ظهر همان روز با خبر شدم که «طلاب و دانشجویان» مدرسه عالی هم در انتقاد به این اقدام نابخردانه تجمع خودجوش اعتراضی برگزار کرده‏اند و حتی حضور و توجیه‏های دست‏وپا شکسته تولیت و معاون پژوهشی مدرسه هم نتوانسته بچه‏ها را قانع کند و اعتراض همچنان ادامه دارد

 

 

جهت اطلاع کسانی که از اصل ماجرا مطلع نیستند و پاراگراف قبلی را تعجب‏آور می‏دانند باید چند نکته را توضیح دهم تا روشن شود که چرا مصوبه اخیر شورای عالی انقلاب فرهنگی از منظر قاطبه «طلبه_دانشجو»های مدرسه عالی شهید مطهری نه تنها مایه خوشحالی و افتخار نیست، بلکه به منزله تحقیر و توهینی بزرگ به آنها و مهم‏تر از ایشان یک دهن‏کجی بی‏ادبانه به یکی از مهم‏ترین آرمان‏های اصلی انقلاب اسلامی است که همواره مورد تأکید و عنایت ویژه امام راحل و مقام معظم رهبری بوده است

  

1-         سابقه مدرسه عالی به دوره قاجاریه بازمی‏گردد که در آن زمان میرزاحسین‏خان سپهسالار زمین فعلی مدرسه و مسجد را جهت تربیت طلاب علوم معقول و منقول وقف نمود و متولی این وقف و موقوفات متعدد آن را «شخص اوّل مملکت» قرار داد تا در هر دوره‏ای از زمان با بهره‏برداری از املاک و مستغلات درآمدزای جانبی آن به رتق‏وفتق امور مدرسه و رفع مایحتاج تحصیلی طلاب و اساتید آن همّت گماشته شود؛ (نکته داخل پرانتز اینکه: در طول سالیان درازی که من با مدرسه عالی در ارتباط هستم، متن کامل وقفنامه به دلایل واهی هیچ‏گاه در دسترس طلاب قرار نگرفته و سر در آوردن از آن به یکی از رموز و اسرار مدرسه تبدیل شده است! پرانتز بسته!) 

  

2-         با پیروزی انقلاب اسلامی از طرفی باید تکلیف مدرسه عالی سپهسالار توسط شخص اوّل مملکت یعنی امام خمینی(ره) مشخص می‏شد و از طرف دیگر آرمان «وحدت حوزه و دانشگاه» به عنوان یکی از مهم‏ترین افق‏های فکری و فرهنگی انقلاب هموراه از سوی خود امام راحل(ره) و روحانیان نخبه و برجسته‏ای همچون شهید مفتح و  شهید مطهری مطرح می‏شد. ایده شهید مطهری تبدیل مدرسه عالی سپهسالار به مکانی برای عینیّت‏بخشی به این آرمان و الگوسازی برای تحقق این افق مهم فرهگی بود و لذا به پیشنهاد ایشان، امام راحل(ره) حضرت آیت الله امامی کاشانی را که یکی از برجسته‏ترین شاگردان مکتب فقهی و اخلاقی امام محسوب می‏شدند، به سِمَت نائب‏التولیه مدرسه منصوب فرمودند؛ البته با شهادت استاد شهید مرتضی مطهری در اردیبهشت‏ماه 1358، مدرسه عالی سپهسالار به «مدرسه عالی شهید مطهری» تغییر نام داد تا فراموش نکند که باید همواره به دنبال تحقق آرمان «وحدت حوزه و دانشگاه» باشد که یکی از مهم‏ترین دغدغه‏های آن شهید سعید بود.(روحش شاد و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

  

-         پس از شهادت شهید مطهری، امام خمینی(ره) در دیدار با جمعی از طلاب مدرسه عالی می‏فرمایند:«من امیدوارم که خواهران و برادرانى که در مدرسه عالى شهید مطهرى- رحمه اللَّه- هستند و مشغول تحصیل و تبلیغ هستند توجه داشته باشند که مدرسه به اسم شهیدى است که براى اسلام مفید بود و نوشته‏هاى او و گفتار او مربى جوانان ما هست، و باید باشد. شما خواهرها و برادرها که در این مدرسه هستید برنامه‏تان را آن‏طور تنظیم کنید که از بین شما مطهرى‏ها، یا یک مطهرى، پیدا بشود. عزمتان جزم این معنا باشد، و توجهتان به خدا و اعمالتان خالص براى خداى تبارک و تعالى. جدیت کنید که در آن مدرسه که هستید تحصیل کنید. و بالاتر از تحصیل، تهذیب اخلاق [است‏]. اسلامى باشید و علوم اسلامى را با نفوس اسلامى تکمیل کنید. در کنار تحصیل جدى در احکام اسلام و معارف اسلامیه، تهذیب اسلامى داشته باشید.» و در حقیقت با این جمله چشم‏انداز و مانیفست مدرسه عالی را روشن می‏کنند و مسؤولان و طلاب مدرسه را به ادامه راه شهید مطهری و تربیت نوع ویژه‏ای از جامعه نخبه حوزوی_دانشگاهی که شهید مطهری مصداق عینی برتر آن بود فرا می‏خوانند

 

 

4-         با ارتحال امام عظیم‏الشأن ملت ایران، حضرت آیت الله خامنه‏ای رهبر معظم انقلاب اسلامی با ابقاء آیت الله امامی کاشانی بر مسند ریاست مدرسه عالی در دیدار اساتید و اعضاء هیأت علمی مدرسه، به صورت مبسوط مانیفست مطرح شده توسط امام(ره) را تشریح نموده و صراحتاً تأکید فرمودند که مدرسه عالی شهید مطهری دانشگاه نیست و البته حوزه هم نیست؛ بلکه محلی برای تربیت «تراز خاصی از روحانیان» است که نه در حوزه به مفهوم متعارف آن پرورش داده می‏شود و نه از دانشگاه به مفهوم متداول آن حاصل می‏شود. ایشان این تراز خاص از روحانیان را چنین ترسیم می‏کنند: «اینجا یک محلی است که باید روحانیونی تربیت کند که برای گسترش فکر متعالی اسلامی و همان تبیین بالحکمه و الموعظه الحسنه بسیار بسیار مفید باشند و تبیین حکیمانه دین و نه بیین عامیانه دین کنند. من فکر می‌کنم امروز ما به این احتیاج داریم. شاید ـ‌ ان شاء الله ـ مدرسه شما الگویی شود که نظیر آن حتی در حوزه‌ها و جاهای دیگر ساخته بشود و یک ترازِ خاصی از روحانی را در اینجا پرورش بدهد. یعنی، شما بر روحانی بودن و معمم بودن به خصوص پا فشاری بفرمایید.» (متن کامل بیانات معظّم‏له را در اینجا بخوانید.) 

  

5-         باتوجه به این چشم‏انداز روشن و امیدبخش، با هماهنگی‏ها و پی‏گیری‏های ارزشمندی که مدیریت مدرسه انجام داد، نسبت و ارتباط معقول و جمع پسندیده‏ای میان مدرسه عالی شهید مطهری و «نظام حوزوی» و «نظام دانشگاهی» برقرار شد؛ به طوری که از یک‏سو با تأسیس دو رشته «فقه و حقوق اسلامی» و «فلسفه و حکمت اسلامی» در مقاطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری مدرک معتبر وزارت علوم به دانش‏آموختگان مدرسه اعطاء می‏شد و وزارت علوم این مدرسه عالی را به عنوان یکی از مراکز آموزش عالی کشور می‏شناخت و از سوی دیگر به دلیل محتوای حوزوی دروس، حوزه علمیه قم با تطبیق واحدهای آموزشی مدرسه عالی با دروس متداول حوزه، فارغ‏التحصیلان مقطع کارشناسی مدرسه عالی را به عنوان طلبه پایه 7 و فارغ التحصیلان کارشناسی ارشد را به عنوان طلبه پایه 10 پذیرش می کرد. (البته حوزه علمیه قم چند درس جنبی نظیر رجال و درایه را جداگانه از دانش‏آموختگان مدرسه عالی امتحان می‏گرفت.)

 

 

6-         متأسفانه در سال‏های اخیر با وجود تلاش‏های قابل قدردانی که پیش از این صورت گرفته بود به دلایل متعدد که ذیلاً به برخی از آنها اشاره می کنم سیر رو به رشد و تحسین‏برانگیز مدرسه عالی کُند و سپس متوقف و نهایتاً به یک سیر قهقرایی و رو به اضمحلال تبدیل شد و مدرسه عالی پس از تطوّر در قوس صعودی خود، در قوس نزولی تأسف‏باری واقع شد؛ اهمّ دلایل این حادثه غم‏انگیز از این قرار است:

   

 

الف/ کهولت سن، دغدغه‏ها و مسؤولیت‏های مهم‏تر آقای امامی کاشانی؛ مسؤولیت‏هایی نظیر عضویت در شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظام و... حتی خود ایشان چند سال پیش در پاسخ این اعتراض طلاب که چرا برای مدرسه و مدیریت آن وقت نمی‏گذارید، در جمع بچه‏ها قریب به این مضمون فرموده بودند که من به فکر مشکلات جهان اسلام هستم و وقتم را برای امور کوچک و کم‏اهمیتی مثل مدرسه و مشکلات آن نمی‏توانم تلف کنم.

  

ب/ اعتماد بیش از اندازه آقای امامی کاشانی به چند فرد بادمجان دور قاب چین و احاله کامل مدیریت مدرسه به ایشان؛ نتیجه این سوء تدبیر البته چیزی جز قبضه امور مدرسه در ید قدرت این چند نفر معلوم‏الحال و سرکوب هرگونه جنبش و حرکت اصلاحی و انتقادی توسط ایشان نبوده است. (البته نمی دانم ایشان از چه سحر و جادویی برای تسخیر قلب آقای امامی کاشانی استفاده کرده‏اند که ایشان هرگز گوش شنوایی برای شنیدن صدای مخالفان این چند نفر ندارند؛ به طوری که هرکس نزد آقای امامی از یکی از ایشان انتقادی -گرچه به حق- کند، خودش در منظر آقای امامی تبدیل به یک موجود شریر و آشوب‏طلب می‏شود! حافظ علیه‏الرحمة می‏فرماید: من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف/تا به حدّی است که آهسته دعا نتوان کرد!)

 

 

ج/ سوء استفاده‏ها، بی‏تدبیری‏ها، بی‏برنامگی‏ها و عدم دلسوزی آن چند نفر معلوم‏الحال؛ شرح این قصه مفصّل است و این مقال کوتاه مجال پردازش آن نیست؛ ولی اینقدر می‏توان گفت که این چند نفر که خود روزی از بهترین فارغ‏التحصیلان مدرسه عالی و از مدافعان چشم‏انداز مطلوب امام و رهبری در مدرسه بودند، به علل گوناگونی که به تحلیل بنده سرآمد آن «استحاله تدریجی در جریان بیمارگونه شبه روشن فکری غربی» است، کم‏کم دست از آرمان اوّلیه برداشته و از طریق وُسطا و جاده تعادل «وحدت حوزه و دانشگاه» خارج شده و به دامان دانشگاهی‏شدن غلتیدند. شاهد این مطلب، تغییر زندگی بعضی از این افراد در سال‏های اخیر و خروجشان از زیّ طبلگی است که شعار آن در این سال‏ها همچون پُتکی بر سر دانش‏طلبان مدرسه فرود می‏آمد.

 

 

د/ کم‏کاری‏ها، کوتاهی‏ها، اغماض‏ها، بی‏بصیرتی‏ها و مصلحت‏اندیشی‏های نابجای طلاب و دانشجویان مدرسه عالی که در این سال‏ها فساد موجود در مدرسه را می‏دیدند و از زاویه انحراف مسؤولان بی‏کفایت مدرسه آگاه شده بودند و دَم بر نمی‏آوردند و اراده‏ای برای اعتراض جدّی و مطالبه صحیح عدالت و آرمان‏خواهی نداشتند؛ البته خیزش‏های عدالت‏خواهانه و آرمان‏طلبانه معدودی که در این سال‏ ها شکل گرفت عمدتاً به همین دلایل در نطفه خفه شد. (انصاف این است که با اجازه از حضرت حافظ بگوییم: آب و هوای مدرسه عالی عجب سِفله پرور است!)

 

 

7-         به این رؤوس أربعه (الف، ب، ج، د) می‏توان علل و عوامل دیگری را نیز البته افزود که به جهت رعایت اختصار فعلاً از آن می‏گذریم؛ اما مهم این است که بدانیم مجموعه این عوامل کلان و خُرد سبب شد که مدرسه عالی شهید مطهری با وجود پشتوانه مستحکم فکری و نرم‏افزاری و بستر مناسب مالی و سخت‏افزاری نتواند نمونه افتخارآفرینی از ایده‏ی «جمع بین حوزه و دانشگاه» باشد و لذا تبدیل به یک موجود کم‏اثر بی‏خاصیت در فضای بین حوزه و دانشگاه شد که دیگر بر خلاف گذشته حتی از چشم مقام معظم رهبری هم سقوط کرد. برون‏رفت از این وضعیت بغرنج و بلاتکلیفی ناشی از آن که گاهی در لسان بچه‏ها از آن تحت عنوان «وضعیت شترمرغی» یاد می‏شود (که نه بار می‏برد و نه تخم می‏گذارد!) مسؤولان احاطه‏کننده آقای امامی کاشانی را به این فکر می‏اندازد که حالا که مدرسه عالی به جای «هم حوزه و هم دانشگاه» دارد به «نه حوزه و نه دانشگاه» تبدیل می‏شود، بهتر است تکلیف را یک‏سره کنند و آنچه از مدّت‏ها قبل در سر می پروراندند را در یک پروژه ضربتی محقق سازند و با رنگ و لعاب رسانه‏ای این شاه‏کار عظیم را در بوق و کرنا کنند و به قول معروف، این تصمیم را چنان چهار میخه سازند که دیگر کسی جرأت مخالفت با آن را پیدا نکند؛ لذا با علم به اینکه این اقدام بر خلاف نصّ صریح رهبر معظم انقلاب و تدبیر عمیق ایشان است، با این بهانه که اساسنامه مدرسه عالی مصوّب شورای عالی انقلاب فرهنگی است، نامه‏ای را خطاب به رئیس جمهور محترم (که به اعتقاد ما از عمق فاجعه بی‏خبر است) تنظیم نموده و با توجیه‏هایی نه چندان منطقی و دلچسب به امضاء تولیت مدرسه می‏رسانند و خواستار تغییر عنوان «مدرسه عالی شهید مطهری» به «دانشگاه شهید مطهری» می شوند و نام این شاه‏کار عظیم خود را نیز «ارتقاء»!!! می‏گذارند تا دهان مخالفان احتمالی را هم بسته باشند.

 

 

8-  اشتباه برداشت نکنید! دعوای ما بر سر اسم و عنوان و لفظ نیست؛ مصبّ بحث و محل نزاع اینجاست که «دانشگاه» بما هُوَ دانشگاه نتوانسته و نمی‏تواند «منادی وحدت حوزه و دانشگاه» باشد؛ همچنان‏که «حوزه» بما هُوَ حوزه نتوانسته و نمی‏تواند. خلاصه استدلال «دانشجو_طلبه‏»های مدرسه عالی شهید مطهری (که در لسان عرف داخلی مدرسه خود را دانشطلب می‏نامند) در مخالفت با این مصوّبه همین است. یعنی دعوا بر سر تغییر لفظ نیست! دعوا بر سر تغییر لفظی است که به روشنی در آینده‏ای نه چندان دور، هویّت و ماهیّت بین‏بینی مدرسه عالی را نیست‏ونابود می‏کند و از مدرسه عالی شهید مطهری، فقط یک «خاطره» بر جای می‏گذارد. بر این اساس روشن است که تبدیل مدرسه عالی به دانشگاه را نمی‏توان «ارتقاء»خواند؛ بلکه باید این اتفاق نامیمون را مُهری بر سند «اضمحلال» مدرسه عالی نامید. دعوا بر سر لفظ نیست! آنچه دل را می‏سوزاند و اشک را جاری می‏سازد، حکایت غمگنانه مدرسه‏ای است که امید می‏رفت روزی لاأقل با تقدیر الهی از شرّ عده‏ای مدیر بی کفایت خلاصی یابد و با مدیریت با کفایت نخبگانی که از بُن دندان به آرمان مقدس وحدت حوزه و دانشگاه اعتقاد دارند بالأخره به افق‏های دوردست و چشم‏انداز روح‏انگیزی که امام(ره) و رهبری برای آن ترسیم کرده‏ بودند دست پیدا کند. اما دریغ و صد دریغ و افسوس و صد افسوس که عاقبت این نهال نوپا را خشکاندند و در مرگ آن هم جشن گرفتند!

 

 

9-  البته آخرین تلاش‏ها برای برگرداندن جسم نیمه‏جان و به اغماء فرورفته مدرسه عالی شهید مطهری توسط دلسوزان مدرسه که قاطبه دانش‏طلبان فعلی و جمع کثیری از فارغ‏التحصیلان آن را تشکیل می‏دهند در حال انجام است؛ هنوز هم امید هست؛ نباید ناامید شد؛ باید برخاست و تمام قامت در برابر این نابخردی‏ها ایستادگی کرد؛ باید حق را گفت؛ باید پای حق ایستاد؛ باید با منطق و برهان و استدلال و البته با آرامش ادب، حق را مطالبه کرد؛ باید به گوش رئیس‏جمهور و اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی رساند که حقیقت و پشت پرده این تصمیم و این مصوّبه چیست و قصه از کجا آب می‏خورد؛ باید آخرین تلاش‏ها را برای نجات مدرسه عالی انجام داد. رسانه‏های دلسوز و انقلابی باید حقیقت را فدای مصلحت‏اندیشی‏های کودکانه نکنند و ندای مظلومیت مدرسه عالی و دانشطلبان آن و آرمان و مانیفست فراموش‏شده‏ی آن را فریاد کنند؛ که اگر چنین نکنند در قیامت در پیشگاه الهی و در محضر امام(ره) و شهید مطهری و صدها شهید مدافع آرمان وحدت حوزه و دانشگاه جوابی جز سرافکندگی نخواهند داشت. بر این اساس است که معتقدم شورای عالی انقلاب فرهنگی، ناخواسته و نادانسته در آستانه سالروز شلیک گروهک مرتجع فرقان به مغز متفکر شهید مطهری، با مصوّیه خود به مغز مدرسه عالی شهید مطهری شلیک کرده است!

 

 

10- آخرین نکته اینکه دیروز که اخبار مدرسه عالی را بررسی می‏کردم متوجه شروع یک حرکت مشکوک و قابل تأمل شدم؛ دو تن از همان حلقه اطرافیان آقای امامی کاشانی که اتفاقاً سابقه مواضع آنها خصوصاً در جریان انتخابات و حوادث پس از آن نشان می‏دهد که نسبت روشنی با اندیشه ولایت فقیه و شخص مقام معظم رهبری ندارند، در بین بچه‏های مدرسه به دوره افتاده‏اند و این خبر را نقل می‏کنند که «مقام معظم رهبری در دیدار با آقای امامی کاشانی از ارتقاء مدرسه عالی به دانشگاه ابراز رضایت کرده و به ایشان تبریک گفته‏اند.» در واقع آنها با جار زدن این خبر در مدرسه به دنبال چند هدف هستند که آگاهی از این اهداف می‏تواند توطئه‏ای شوم را خنثی سازد

 

 

الف/ با اعلام موافقت مقام معظم رهبری، در بین صفوف مستحکم معترضان تردید و تفرقه بیفکنند. چون آنچه برای بچه‏ها مهم است، رعایت نظر رهبر انقلاب است و اصولاً اگر اعتراضی داند به این دلیل است که بچه‏ها چنین معتقدند که مصوّبه شورای عالی انقلاب فرهنگی با دیدگاه‏های مقام معظم رهبری درباره مدرسه عالی منافات دارد و مورد رضایت قلبی ایشان نیست. لذا وقتی این خبر منتشر شود نتیجه طبیعی‏اش عقب‏نشینی بعضی از دوستانی است که احساس می‏کنند این جنبش اعتراضی بر خلاف نظر رهبری است و ایشان از مطالبه‏ای که در حال انجام است ناراضی هستند.

  

ب/ زمینه برخورد چکّشی و سرکوب اعتراض و جنبش آرمان‏خواهانه بچه‏ها را فراهم آورند. چون با اعلام این خبر، معترضان را به عنوان مخالفان نظر رهبری معرفی نموده و در حاشیه امنی که با این استدلال سخیف فراهم می‏کنند ریشه‏ها و لیدرهای جنبش را قلع‏وقمع می‏کنند. چنانکه در کلام یکی از همین آقایان مضمون این جمله وجود داشته که هرکس با این مصوّبه مخالفت کنند، ضدّ ولایت فقیه! است و با او برخورد خواهیم کرد.

 

 

اما پاسخ منطقی ما به این شایعه این است که آنچه فعلاً برای ما سندیّت دارد و قابل احتجاج است،  متن بیانات رهبر انقلاب در فروردین ماه 1372 متن بیانات رهبر انقلاب در فروردین ماه 1372 است و نه هیچ چیز دیگر؛ بر این اساس معتقدیم نظر روشن و بیّن رهبری این است که «مدرسه عالی شهید مطهری؛ نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر»؛ لذا آنچه حضرات آقایان مشغول جار زدن آن هستند از نظر ما فقط و فقط یک شایعه بی‏سند و مدرک است که آقایان برای پیش‏گیری از بر هم خوردن معادلات ذهنی‏شان مشغول انتشار ویروسی آن هستند. البته بر فرض که از طریق یک منبع رسمی و قابل اعتماد خبردار شویم که نظر واقعی مقام معظم رهبری، با وجود اعتراض و در صحنه بودن قاطبه دانشجوها و طلبه‏های مدرسه عالی برای دفاع از هویّت آرمانی مدرسه این است که مدرسه عالی از این پس تحت عنوان دانشگاه فعالیت کند، مطمئناً بدون لحظه‏ای درنگ و بدون ذرّه‏ای تردید، با جان و دل و با طیب خاطر گردن می‏نهیم و کوچکترین خَلَجانی هم در قلب‏هایمان احساس نخواهیم کرد. (رهبرا، لطف آنچه تو اندیشی، حُکم آنچه تو فرمایی)

 

 

مسلّماً اگر چنین چیزی اثبات نشود، جنبش اعتراضی طلاب و دانشجویان فعلی و سابق مدرسه عالی شهید مطهری تا اصلاح مجدّد اساسنامه در شورای عالی انقلاب فرهنگی ادامه خواهد داشت. البته پیش‏نهاد ما به شورا این است که با توجه به آنچه گفته شد، به جای به قهقرا کشاندن مدرسه عالی شهید مطهری، مجوّز تأسیس یک دانشگاه غیرانتفاعی را (حالا تحت هر اسمی که می‏خواهد باشد) به این آقایان خسته از طلبگی و بی‏اعتقاد به آرمان وحدت حوزه و دانشگاه بدهد تا با این عمل خیر،  هم ایشان را خوشحال کرده باشند و هم با کم کردن زحمت این آقایان از مدرسه عالی امکان رشد و نوزایی آن را فراهم آورند.

  

 * تکمله:

 بنده با شناختی که در طول سالیان تحصیلم در مدرسه عالی شهید مطهری از حضرت آیت الله امامی کاشانی پیدا کرده‏ام، معتقدم معظّم‏له به شدت علاقه‏مند به تربیت طلاب و جوانان مستعد درک معارف اسلامی هستند و اهتمام ایشان به رشته علوم و معارف اسلامی در مقطع دبیرستان هم مبیّن همین واقعیت است؛ لذا گمان غالب دارم که این تغییر نام و به تَبَع آن تغییر مسیر و تبدّل ماهوی مدرسه عالی مورد رضای قلبی ایشان هم نبوده و نیست و مجموعه عوامل متعددی که پیش‏تر به آن اشاره کردم سبب چنین تصمیمی شده است. بنابر این فکر می‏کنم اگر دوستان مُعترضمان بتوانند به ایشان اطمینان و قوّت قلب دهند که مجموعه طلاب و دانشجویان مدرسه علاقه‏مند به روند طلبگی و ماهیّت بین‏بینی مدرسه عالی هستند، خواهند توانست در این مبارزه از حمایت‏های شخص مقام تولیت مدرسه هم برخوردار شوند.

من وبلاگ نویس سابق هستم

 

 

 

در حاشیه‌ی جشنواره‌ی کتاب سال شهید غنی‌پور که جایزه ای نیز به کتاب «ویزای بهشت» این جانب تعلق گرفت، یکی از دوستان قدیمی را دیدم. این عزیز شاید به این دلیل که داستان نویسی را نزد بنده آغاز کرده است، به امیر عباس لطف دارد. می‌گفت:«چرا دیگر از یادداشت‌های منحصر به فرد در وبلاگ‌هایت خبری نیست؟» او از یادداشت «مدرک دکترای خاتمی کجا رفت؟»[لینک] و موجی که به راه انداخت و پس از آن همه به این موضوع پرداختند، یاد کرد. همچنین از دو یادداشت که در باره  علی رضا نوری زاده خائن و وطن فروش نوشته بودم، یاد کرد. همان یادداشت‌هایی که آن وطن فروش را به تکاپو انداخت و وادار به واکنش ساخت.[ لینک و لینک] همچنین از مطالبی که در مورد فوتبال و به ویژه افشین قطبی نوشته بودم یه نیکی یاد کرد و اینکه برایش جالب است اکنون پس از یکی دو سال، دیگران نکاتی را می‌گویند که بنده در آن زمان گفته بودم.[لینک و لینک و لینک] از مطالبی که در باب اخراجی‌ها نوشته بودم [لینک و لینک و لینک] نیز گفت و به ویژه طنزی که در وبلاگم منتشر شده بود را بهترین طنز سینمایی ای که خوانده است نامید.[لینک] طنزهای سیاسی نیز نظرش را جلب کرده بود و مضمون یکی از آنها را که در مورد سید محمد خاتمی نوشته بودم، بدون ذکر تیتر با آب و تاب توضیح داد.[لینک یا لینک]  از یادداشت‌های فرهنگی و مذهبی نیز گفت و تیتر «اذان مغرب به افق فوتبال»[لینک] را به خاطر داشت. از مطلبی که در مورد هاشمی رفسنجانی[لینک] نوشته بودم خوشش آمده بود و از این آخری‌ها هم یادداشت «چه کسی دروغ می‌گوید؟»[لینک] را پسندیده بود. از یادداشت‌های دیگری هم یاد کرد که از آن می‌گذرم. برایم عجیب بود که این گونه تیتر و مضمون یادداشت‌هایم را به خاطر دارد، در حالی که در تمام این مدت، حتی یک نظر هم در وبلاگ‌هایم نداده بود، اگر چه مدعی بود چند نظر ارسال کرده است؟! 

  

پاسخی که به این دوست ارجمند دادم، شاید قابل ذکر در اینجا باشد. به او عرض کردم درست است که امور روزمره کمتر مجال وبلاگ نویسی باقی می‌گذارد، اما علت اصلی این نیست. به او گفتم مدتی است که دلم نمی‌خواهد وبلاگ بنویسم. آن همه ناملایمات هست و آن همه بد دیده‌ام که گاهی در ننوشتن تعمد دارم. گفتم وقتی مثلاً سایت رجا نیوز به جرم اینکه اخراجی‌ها را نقد کرده ای تو را تحریم می‌کنند و خبرنگاران مرتبط با ایشان، فارس را هم مجاب می‌کنند که وبلاگت را نادیده بگیرند، یا سایتی مثل پارسی بلاگ به این دلیل که حرف حساب زده‌ای، توهین کنندگان به تو را حمایت می‌کند، یا وقتی یک مدیر کل (ارشاد قم) که وظیفه دارد دست کم سخن یک وبلاگ نویس مثل تو را بشنود، با غرور و تبختر و رفتار بچه گانه تو را آزار می‌دهد، آیا دل و دماغی برای وبلاگ نویسی باقی می‌ماند؟ از این موارد زیاد است و فقط نکاتی که قبلا رسانه‌ای شده بود ذکر شد تا دشمنان زیادی ذوق زده نشوند. 

 

 

به او گفتم حدود پنج سال پیش طرح وبلاگ نویسی مردمی را به بسیج ارائه دادم. در آن زمان طرح در سطح فرماندهی نیروی مقاومت بررسی شد و دست آخر گفتند نیروی مقاومت نباید(؟!) به این امور ورود پیدا کند، حالا که کلی عقب افتاده‌ایم، به اذعان دوستان، همان طرح را به صورت ناقص و دست و پا شکسته به اجرا گذاشته‌اند و هر وقت می‌گویند فعالیت مجازی دیر شده است، من می‌خواهم دو دستی بکوبم توی سر خودم. 

  

به او گفتم به برخی نهادهای دیگر هم هشدار داده بودم که باید فعالیت مجازی را جدی گرفت و طرح‌هایی ارائه داده بودم که به دلیل باندبازی با چند تازه به دوران رسیده، هشدارم و طرح‌هایم را جدی نگرفتند؛ اما حالا از در دوستی تماس می‌گیرند که باید کاری کرد و دشمن نمی‌دانم چه کار کرده و ما کجاییم و ... و من هم در دل می‌گویم:«هذا بضاعتنا ردّت الینا» و حالی‌شان می‌کنم که تقصیر از ما نیست و از شماست و البته وارد بازی‌شان نمی‌شوم. 

 

 

به دوست عزیزم گفتم البته خود نیز کوتاهی‌هایی داشته‌ام، از جمله پیشنهادی که برای سر و سامان دادن به وبلاگ‌های دفاع مقدس داده شد و رد کردم و یا فرصتی که برای جذب یک اعتبار کلان از دولت به منظور فعالیت‌های مجازی ایجاد شد و استفاده نکردم؛ اما دلیل بنده این بود که نمی‌خواستم خودم محور باشم و فقط دوست داشتم نهادهایی که ذاتاً باید به استقبال و مقابله با تهدیدات نرم می‌رفتند را متوجه وبلاگ نویسی کنم که در وقت خود موفق نشدم. 

  

به آن برادر ارجمند عرض کردم و اینجا هم می‌گویم که مدتی است خود را وبلاگ نویس سابق می‌دانم و اگر گاهی یادداشتی در یکی از وبلاگ‌ها قرار می‌دهم، اغلب از روی عادت است و هدفمند نیست. گفتم که اگر سابق بر این هر چند وقت یک بار برای جذابیت وبلاگ‌هایم برگی رو می‌کردم، مدتی است که چند وقت یک بار خواسته و ناخواسته برگی رو می‌کنم که نتیجه‌ی طبیعی اش ناامیدی مخاطبین وبلاگ خواهد بود و این یادداشت نیز از همین قماش است. آری عزیزان، روزی روزگاری امیر عباس یک وبلاگ نویس بود و اکنون من وبلاگ نویس سابق هستم. 

 

 

دعا بفرمایید.

ریگی چگونه به دام افتاد؟

اشاره: این یادداشت پیشتر در هفتهنامهی پنجره با عنوان «ارتفاع پست» به چاپ رسیده است.   

 

 

 

   

 

در فاصله ۲۲ تا ۲۳ فوریه (سوم تا چهارم اسفند) صفحه اطلاعات پرواز سایت رسمی فرودگاه دبی تنها مشخصات یک پرواز به پایتخت قرقیزستان را ثبت کرده است. قرار بود پرواز شماره QH454 ساعت ۱۰:۴۵ دقیقه سوم اسفند، از دبی به مقصد قرقیزستان صورت بگیرد؛ اما این پرواز با ۳ ساعت و ۱۹ دقیقه تأخیر و در ساعت ۰۲:۰۴ دقیقه بامداد چهارم اسفند از فرودگاه دبی انجام شد.  

   

 

خبر سه کلمه بود: «ریگی دستگیر شد.» نیازی نبود گفته شود ریگی همان کسی است که سال ۱۳۸۴ با قتل ۲۲ نفر از مسافران عبوری از محور زابل به زاهدان حادثه معروف تاسوکی را آفرید، لازم نبود توضیح داده شود این همان شروری است که شبکه العربیه تصاویر سربریدن سرباز ایرانی توسط همدستانش را جهانی کرد. یا حتی لازم نبود اضافه شود ریگی در سابقه شرارت شش سالهاش ۲۸۲ کشته و زخمی و ۲۳ اسیر را در کارنامه خود ثبت کرده است. خبر هرچه که بود فقط باید دوباره تکرار میشد تا احساس بهت از حس شعف تمیز داده شود: «ریگی دستگیر شد».  

  

 

ایران برای این لحظه ثانیه شماری میکرد.

ریگی گذرنامه افغانی دارد و با همین گذرنامه هم در چند سفر خود به عربستان سعودی به بهانه انجام فریضه حج، با برخی نیروهای امنیتی عربستان سعودی و شخصیتهای وهابی دیدار کرده و مورد حمایت گسترده این دولت قرار گرفته است. در همین سفر اخیرش نیز که به دام مأموران امنیتی ایران افتاد با همین گذرنامه افغانی سفر میکرد. سال گذشته مأموران اطلاعاتی ایران در موسم حج، متوجه میشوند که سرکرده گروهک تروریستی موسوم به جندالله ظاهرا برای انجام فریضه حج به عربستان رفته است. براساس توافقنامه امنیتی بین جمهوری اسلامی ایران و عربستان سعودی، مقامات اطلاعاتی کشورمان برای دستگیری شرور شرق کشور با مقامات سعودی وارد مذاکره میشوند؛ عربستان طفره میرود و ریگی از این کشور خارج میشود. مأموران امنیتی ایران، ریگی را تا فرودگاه کشور مقصد (پاکستان) تعقیب میکنند، اما پوشش امنیتی نیروهای آمریکایی ریگی را از تور نیروهای امنیتی ایران خارج میکند. تور امنیتی نیروهای ایرانی در فرودگاه کراچی نیز موفق نشد، چرا که ریگی در پارکینگ فرودگاه سوار خودرویی گران قیمت و مدرن شد که دقیقا دو خودروی دیگر با همان رنگ و شماره پلاک، از فرودگاه خارج شد و نیروهای ایرانی نتوانستند وسیله نقلیه اصلی ریگی را تشخیص دهند.  

  

 

ریگی پیش از آنکه شهرت پیدا کند، یکبار در زندان جمهوری اسلامی ایران بوده است. او نخستین ناهنجاریهای خود را در سن ۱۹ سالگی نشان میدهد، طلبه حوزه سراوان به علت مشکلات اخلاقی از آنجا اخراج و در چهارراه رسولی زاهدان، مشروبات الکلی و سیدیهای مستهجن میفروشد، پس از آن به کردستان میرود و تحرکاتی را در آنجا انجام میدهد و اولین بار به وسیله دادستان ویژه روحانیت، به مدت یک هفته بازداشت میشود. بعد از آن در محل تجمع اعضای قبیله خود به اظهارات ضدانقلابی و رفتارهای خشن و تند میپردازد و برای توجیه آن به ادعاهای دینی متوسل میشود. از اینجا بود که روحانیون وهابی و نفوذی منطقه او را شناسایی کردند و سرویسهای امنیتی آمریکا و انگلیس پتانسیل لازم را در این یاغی، که از تحصیلات کلاسیک هم برخوردار نبود، تشخیص دادند و روی او سرمایهگذاری کردند تا اولین حادثه معروفش را با گروگانگیری 9 تن از سربازان پاسگاه سراوان رقم بزند. او بعد از حادثه تاسوکی با نماینده مردم زاهدان (دکتر شهریاری) تماس میگیرد و اعلام میکند که زاهدان را به خاک و خون خواهد کشید و اجازه نمیدهد که هیچ شیعه و فارسی در استان بماند.  

  

 

در جریان برگزاری انتخابات دهم قرار بود ۱۵ بمب کنترل از راه دور را نیز در حوزههای اخذ رأی منفجر کنند، این عملیاتها با اطلاع نیروهای امنیتی ایران خنثی میشود تا اینکه 26 مهرماه یک عملیات انتحاری را در شهرستان سرباز انجام میدهد. این عملیات منجر به شهادت ۴۱ نفر از اهالی شیعه و سنی منطقه پیشین میشود. سردار نورعلی شوشتری جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه نیز در جریان این عملیات به شهادت میرسد. عملیات پیشین آخرین عملیات تروریستی عبدالمالک ریگی تا زمان دستگیریاش بود.  

  

 

وزیر اطلاعات در جریان کنفرانس خبریاش برای اینکه «اشراف اطلاعاتی» نیروهای ایرانی را ملموستر نشان دهد، تصویری از شرور شرق در ۲۴ ساعت قبل از دستگیریاش را در مقابل دوربینهای خبری میگیرد. این تصویر که ریگی را در یکی از مقرهای آمریکا در افغانستان نشان میدهد، ۲۴ ساعت قبل از آنکه پرواز دبی - بیشکک در بندرعباس بنشیند، توسط نیروهای اطلاعاتی ایران گرفته شده است. گفته میشود این عکس علاوه بر اینکه ضربه شستی به نیروهای آمریکایی است، عکسی یادگاری برای افسران آمریکایی نیز تلقی میشود که بدانند پروژه شکار از مقر اطلاعاتی آنها و با همکاری نیروهای نفوذی ایران در بین ایشان کلید خورده است.  

  

 

ریگی برنامه ریزی میکند که از فرودگاه قرقیزستان به یکی از کشورهای اروپایی سفر کند. قرقیزستان بهدلیل اوضاع اقتصادی بسیار نامطلوبش، زمینه مساعدی را برای فعالیت گروههای شبهنظامی با گرایشهای طالبانیسم دارد. شاید قرار بود ریگی در قرقیزستان و پیش از سفرش به اروپا با این گروههای تروریستی قرقیزستان مذاکراتی داشته باشد.  

  

 

عملیات تعقیب و گریز ریگی از کویته پاکستان به کابل و افغانستان و از آنجا تا فرودگاه دبی ادامه پیدا میکند تا مساعدترین موقعیت برای دستگیری او فراهم آید. به دلیل نگرانی از شنود و بهره برداری دشمن از ابزارهای الکترونیکی، هیچ پیام و کلامی با استفاده از رسانه های متداول تبادل نشده است. در فرودگاه دبی نیز یک تیم امنیتی اطلاعاتی ایران بدون برانگیختن هر نوع حساسیتی، سوار پرواز دبی - بیشکک میشوند. ریگی نیز به همراه نفر دوم گروه با نام کوچک حمزه و پنج محافظ قرقیزش سوار هواپیمای خطوط «قرقیزستان ایر کمپانی» میشود. پرواز با ۳ ساعت و ۱۹ دقیقه تأخیر از فرودگاه دبی صوت میگیرد.  

  

 

گفته شده است تیم امنیتی ایرانی که متشکل از چند مرد و زن از سربازان انقلاب اسلامی بود، در تأخیر هواپیما نیز بی تأثیر نبودند. پرواز با تأخیر صورت گرفت تا مقدمات بعضی کارها در تهران، اصفهان، بندرعباس و زاهدان فراهم شود. این احتمال وجود داشت که ریگی برای پنجمین بار به دلایل امنیتی سفر خود را لغو کند، ولی چنین نشد.  

  

 

منابع تأیید نشده گفتهاند: تماس تلفنی از دبی به بندرعباس دارای عبارتی با مفهوم ارسال ایمیلی به مقصد تهران بود و دقایقی بعد، جنوب کشور در وضعیت شکار قرار گرفت. مأموران امنیتی ایرانی با برخاستن پرواز هم فرودگاه دبی را ترک نکردند، چرا که احتمال بازگشت هواپیما به فرودگاه وجود داشت.  

  

 

مأموران امنیتی ایران میکوشند خلبان این پرواز را متقاعد کنند که بدون اطلاع به خدمه پرواز و مسافران، در فرودگاهی در مرکز ایران فرود اضطراری کند، اما با عدم تمکین وی مواجه شده و خلبان پس از تماس با دوبی رسماً از فرود سرپیچی میکند. اینکه چرا فرودگاه دبی به خلبان دستور عدم نشستن داده است، خود علامت سؤال بزرگی است که باید در آینده رمزگشایی شود. معمولاً در اینگونه مواقع هواپیماها به سرعت فرود میآیند. لاجرم دو فروند هواپیمای اف-4 نیروی هوایی ارتش اقدام به رهگیری هواپیما کرده و خلبان را مجبور به پروازی طولانی در آسمان کشور میکنند و درنهایت او به واسطه‎ی اقدام قهرآمیز شکاریهای ارتش، مجبور به فرود در فرودگاهی در بندرعباس میشود. با احتساب مدت ۴۰ دقیقه ای زمان پرواز تا بندرعباس، بوئینگ 737 حامل ریگی و همراهانش در ساعت 02:44 در بندرعباس به زمین مینشیند. منابع غیررسمی نقل کردهاند که عملیات بیحس کردن ریگی با چنان سرعتی از سوی یکی از خانمها انجام میشود، که فرصت هیچ واکنشی را نه به او، نه به نفر همراهش و نه به محافظانش نمیدهد. از آن مهمتر، ریگی وقتی متوجه تغییر احوال خود میشود که دستبند بر دست داشته است و مأموری مراقب عدم اقدام او به خودکشی بوده است. محافظان قرقیز او حتی فرصت تغییر مکان خویش را هم پیدا نکردند. «ریگی از نحوه دستگیریاش بهتزده شده بود» این سخن را وزیر اطلاعات در جریان کنفرانس خبریاش به زبان آورد. خبر دستگیری ریگی، دنیا را بهتزده میکند. دیوید میلیبند این اتفاق را نشانه اقتدار اطلاعاتی ایران میداند. بلافاصله پس از عملیات، هواپیمای بیشکک - دبی از بندرعباس بلند میشود. ریگی و همراهانش توسط یک هواپیمای اختصاصی ارتش به تهران منتقل میشوند.  

   

 

ریگی بر این باور بود، همانطور که بن لادن، به مرد نامرئی دنیای تروریستها تبدیل شده و «سیا» قادر به دستگیری او نیست، نیروهای اطلاعاتی ایران نیز نخواهند توانست مدل ایرانی بنلادن را دستگیر کنند.   

 

  

وزیر اطلاعات اشراف اطلاعاتی ایران به منطقه را در قالب این جملات توضیح میدهد که این شرور، علاوهبر ارتباط با سرویسهای اطلاعاتی آمریکا، اروپا و اسراییل، با سرویسهای اطلاعاتی منطقه و برخی کشورهای اروپایی نیز در ارتباط بوده است. وی در آوریل 2008، با فرمانده ناتو در افغانستان نیز دیدار داشته که در این دیدار، فرمانده ناتو پیشنهاد بلوچستان بزرگ را به ریگی داده است. این فرمانده، همچنین عبدالمالک ریگی را به کمپ القاعده در کوه سرباز افغانستان برده است. این شرور همچنین در ماه ژوئن با هماهنگی و کمک انگلیس، به یکی از کشورهای اروپایی سفر کرده تا با گفتوگو با مسئولان این کشور اروپایی، نسبت به عملیات تروریستی و اهداف تروریستی در درون ایران مذاکراتی را بپذیرد.

دستگیری دکتر(!) عبدالمالک ریگی و خواص

 

شیخ خوش خواب: به بنده خبر دادند که به آقای ریگی تجاوز شده، یاد پسر خودم افتادم و قلبم سوخت !!!

مسترچیز: اگر تقلب نشده بود هیچ وقت هواپیمای امریکا در بندرعباس چیز نمی شد.

عایشه هاشمی : بابام با دستگری عبدالمالک موافق نیست.

محسن رضایی : ریگی از نخبگان جوان کشور است که بی کاری باعث بهره برداری استکبار از او و پسر من شده است.

 محمد باقر قالیباف : من به بچه های اطلاعات پیشنهاد داده بودم تا با مدیریت اطلاعاتی این شرور را در تونل توحید دستگیر کنند.

علیرضا بهشتی: سرنوشت ریگی را باید اقلیت مجلس تعیین کند.

عباد شوکولاتی(سید خندان): به قول دوست عزیزم دکتر جورج سوروس باید با ادبیات مردمسالارانه با مردم سخن گفت (چه ربطی داشت؟)

حضرت مجمع تشخیص: باید مرز ریگی با معاندین نظام معلوم شود. 

دو عکسی که در راه پیمایی 22 بهمن مورد استقبال شدید قرار گرفت

فوری: از آنجا که این دو عکس در راه پیمایی امروز مورد استقبال شدید قرار گرفت و امت حزب الله به این وبلاگ ارجاع داده شدند، بار دیگر این دو تصویر در صفحه اول قرار می گیرد و به زودی توضیحات تکمیلی ارائه خواهد شد. 

مزدور دشمنان و منافقین سبز 

 

عروسک ها